مجله کودک 410 صفحه 8

کد : 123078 | تاریخ : 07/09/1388

از همان دم آن جوان مهربان برگزیده شد برای رهبری دعوت حق را به مردم می رساند در لباس ساده پیغمبری بت شکن بتهای رنگارنگ را یک به یک با تیشه خود می شکست سخت می جنگید با خودخواهی و سادگی مردم بت پرست می پرستیدند بتها را ولی مردم بی عقل و بی هوش و حواس چون که در سر داشتند این مردمان اعتقادی بی دلیل و بی اساس روزگاری مردمانی بت پرست آتشی با چوب و هیزم ساختند بعد هم با زور، ابراهیم را در میان شعله ها انداختند شعله های آتش سرکش همه یک به یک هم سرد و هم خاموش شد پادشانه ظلم آن نمرود پست از تعجب جابه جا بیهوش شد ناگهان آمد ندا از آسمان: بشنو ای پیغمبر پاک خدا با زن و فرزند خود راهی بشو در کویر مکه بی چون و چرا مکه یک دشت وسیع خشک بود هیچ چشمه هیچ رودی هم نداشت از همین رو هیچ کس در خاک آن دانه سبزی و آبادی نکاشت قلب ابراهیم اما شاد بود از خدا و امتحان تازه اش دست فرزند و زن خود را گرفت برد سوی مکه و آوازه اش قدرت موتور بدون موتورهای مکانیکی، ما همچنان روی زمین چسبیده بودیم و تکان نمی خوردیم موتورها چه به صورت

[[page 8]]

انتهای پیام /*