مجله کودک 417 صفحه 8

کد : 123342 | تاریخ : 26/10/1388

قصه های زندگی امام خمینی حرف از مردن نزن! این قصه را از قول حاج ابراهیم خدمتکار خانه ی امام در نجف اشرف نقل می کنیم: من در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام نماز و قرآن می خواندم. بیشتر وقت ها در آنجا بودم و امام هم در همان جا مرا دیده بود. یک روز امام کسی را به سراغ من فرستاد. اول نرفتم. چون خیال می کردم که آقا از من دلگیر است و قصد گله و شکایت دارد. اما کمی بعد همان شخص برای بار دوم پیش من آمد و گفت:" چرا نمی آیی؟ امام با تو کار دارد." گفتم:" تو را به خدا بگو چه کار دارند؟" آن مرد گفت:" به خدا من نمی دانم." گفتم:" نکند از دست من ناراحت هستند؟" در جوابم گفت:" نه، فکر نمی کنم. فقط از من خواسته اند که شما را پیش ایشان ببرم." بالاخره دلم راضی کردم و پیش امام رفتم. امام از من پرسید:" اسمت چیست؟" گفتم:" حاج ابراهیم خادم نجفی." امام فرمود:" دوست داری در این خانه بمانی و به ما کمک کنی؟" گفتم:" آقا من اینجا چه کاری از دستم ساخته است؟" امام فرمود:" زیاد سخت نیست. کم کم به کارها وارد می شوی و مطمئن باش که در این جا راحت خواهی بود. در ضمن من به خودت علاقه مند شده ام و مهم نیست که چه قدر در کارها توانا هستی.چون تو انسان مؤمنی هستی و من هر موقع که به حرم آمدم تو را مشغول خواند قرآن و دعا دیدم." من فکری کردم و گفتم:" آقا من الان کاری دارم که از آن نان بخور و نمیری به دست می آورم. نکند به این جا بیایم و بعد از مدتی مرا بیرون کنند؟" امام لبخندی زد و فرمود:" نه خیالت راحت باشد." من گفتم:" آقا به یک شرط حاضرم در خدمت شما باشم! شرطش این است که اگر من مردم شما برایم نماز "وحشت" * اسب های آمریکای جنوبی نام اسب: آزتک ویژگی کلی: یکی از نژادهای اصیل اسب در جهان است. سرخپوستان قوم آزتک از آن استفاده می کردند قدرت پا و گردن اسب زیاد است. رنگ: تمامی رنگ ها تیره

[[page 8]]

انتهای پیام /*