مجله کودک 417 صفحه 37

کد : 123371 | تاریخ : 26/10/1388

- -:"اول این را. من بزرگترم." -: " نه اول این را میوه قند ندارد." -: " بادتان می ززنم تا خنک شوید." -:" خستگی تان درآمد؟" -:" هیس ، خوابش برد." -:"عینکش مال من." -" کتش هم مال من ." -:" هدیه اش هم که معلومه مال منه." -:" نخیر، مال منه." -:" بگذار برویم توی اتاق. بگذار با هم خصوصی صحبت کنیم." - :" پس یواش تر صحبت کنیم حامد که پدر بزرگ بیدار نشود." پدربزرگ :" چه خبرتان است؟ عینک و کتم دست شما چکار می کند؟" کادو را هم که پاره کرده اید. اصلا از خودتان نپرسیدید شاید مال شما نباشد؟" -:" نه پدربزرگ مال من است." -:" ولی چرا فقط یک هدیه؟" -:" هدیه ا ی که بامحبت نباشد و یواشکی برداشته شود، هدیه نیست." هادی و حامد:" با محبت؟!" -:"بله ولی یکی دیگر هم هست." -:" تولدتان مبارک!" -:" اصلا یادمان نبود." -:" دلت بسوزد مدادرنگی گرفتم." -: اصلا دلم نمی سود ببین چه خوش تیپ شدم!" نام اسب: نوریکر ویژگی کلی: اسبی آرام و سر به زیر است. اسبی آلمانی است و گردنی کوتاه و قطور دارد. رنگ: شکلاتی، مشکی به ندرت خاکستری

[[page 37]]

انتهای پیام /*