مجله کودک 418 صفحه 36

کد : 123414 | تاریخ : 03/11/1388

زیتون، امید و آفتاب نوشته : مژگان بابا مرندی امیر محمد لاجورد امید با همه گیاهان دوست است. او خوب می داند که هر نهال درختی است و هر درخت شاید جنگلی. پدر او زیتون پرورش می دهد و امید کمک بزرگی برای اوست. آن روز، امید مثل همیشه، صبح زود به گلخانه رفت. سرشاخه های ترد زیتون را کاشت . به قلمه های زیتون سر زد. از گلخانه بیرون رفت و به نهال ها آب داد. سراغ نهال های بزرگتر رفت. اما .... اماانگار اینجا قلمه ای سرما دیده است. نه، تو باید سال های بلند و بی شمار عمر کنی . بهار را با تمام روزهای پرشکوفه اش ببینی. و سعی کنی برای تابستان قدبکشی تا سایه ای فراهم کنی. در پاییز منتظر قصه های باران بشوی. در زمستان سپید بپوشی و خودت را زیبا تر از همیشه حس کنی. پدر: « این دیگر به درد نمی خورد.» امید: «اما پدر .....» - : «تلاشت را برای قلمه های زنده بگذار.... Ÿ نام اسب : نانیوس Ÿ ویژگی کلی : اسبی آرام و راحت برای سوار کاری است پاهای بلندوسری کشیده دارد. Ÿ رنگ : مشکی ، قهوه ای تیره ، گاهی علامت سفیدی روی سر یا پای عقبی دارد.

[[page 36]]

انتهای پیام /*