مجله کودک 419 صفحه 17

کد : 123439 | تاریخ : 10/11/1388

قصههای زندگی امام خمینی پرستار و زنگ ساعت مزاحم! دختر امام تعریف میکند: آن وقتها امام، تازه ناراحتی قلبی پیدا کرده بود و همهی ما نگران حال ایشان بودیم. بعضی از شبها که مادرم در سفر بود من پیش امام میخوابیدم. امام میگفت:" تو لازم نیست که پیش من بخوابی، چون خواب تو خیلی سبک است و این برای من اشکال دارد!" پدرم خیلی مواظب بود که کسی به خاطر ایشان در زحمت نیفتد . همان شب دیدم که ساعتی را که برای بیدار شدنش لازم داشت لای یک چیزی پیچید و برد دو تا اتاق آن طرفتر، که وقتی زنگ می زند، من بیدار نشوم. نیمه شب، من بیدار بودم. اما به روی خودم نیاوردم که بیدار شدهام. امام بیدار شده بود تا نماز شب بخواند. فردا صبح، امام برای این که بداند من با صدای زنگ ساعت بیدار شدهام یا نه، از من پرسید:" تو دیشب صدای زنگ را شنیدی؟" من چون میخواستم نه راست بگویم و نه دروغ، گفتم:" مگر توی اتاق شما ساعت بوده که من از صدای زنگش بیدار بشوم؟" آقا متوجه شد که من دارم زرنگی میکنم، گفت:" جواب مرا بده! از صدای زنگ ساعت بیدار شدی؟ لحظهای فکر کردم و گفتم:" به گمانم بیدار بودم!" برای این که واقعا هم صدای زنگ ساعت خیلی دور و ضعیف بود و نمی شد گفت از صدای آن بیدار شدهام. با این حال، آقا نام اسب: قراباغ ویژگی کلی: قراباغ منطقهای جمهوری در آذربایجان است. اسب قراباغ شبیه اسبهای عرب است. (در صفحات آینده با اسب عرب آشنا میشوید) میگویند از چهار صد سال پیش تاکنون اسب قراباغ در این منطقه وجود داشته است. اسب قراباغ امروزی با نژاد ایرانی، ترکمن و عرب مخلوط شده است.

[[page 17]]

انتهای پیام /*