مجله کودک 428 صفحه 9

کد : 123828 | تاریخ : 28/01/1389

فوری جواب نامهی آن زن مهربان و مؤمن را بدهند و ضمن تشکّر، به او خبر بدهند که هدیهاش را امام قبول میکند. آن وقت، گردنبند طلای زیبا را در جعبه قلمدانی که کنار دستشان بود، گذاشتند. فردای آن روز، که یک روز سرد زمستانی بود، امام برنامة ملاقات عمومی نداشت و با چند نفر از نزدیکانش در اتاقی نشسته بود. در این موقع فرزند خردسالِ شهیدی را برای ملاقات با امام به آنجا آوردند. بچّه، تنها توی حیاط ایستاده بود و چون احساس غربت میکرد، صدای گریهاش بلند شده بود. امام، تا صدای گریة کودک را شنید، از جا بلند شد و از پنجره بیرون را نگاه کرد و با نگرانی فرمود: «دختربچّهای اینجاست! برای چی آمده اینجا؟ چرا گریه میکند؟ شما او را دیدهاید؟» یکی از پاسدارها آمد و مطلب را به امام گفت. امام فوری گفت: «زود بیاوریدش داخل اتاق!» دخترِ کوچک را پیش امام آوردند. با دیدن دخترک، که از سرما و تنهایی گریه میکرد، چهرهی امام درهم شد. زود از جای خود برخاست و به طرف دخترک رفت، دو دستش را به سمت او دراز کرد و بچّه را در آغوش گرفت و به سینهاش چسباند. بعد نشست و کودک را روی زانوی خود نشاند و صورتش را به صورت او چسباند و با صدای آرام و لحنی گرم و مهربان با او شروع به صحبت کرد. کمکم گریة دخترک بند آمد و آثار غم و غصّه از صورتش بیرون رفت. آن وقت امام در جعبة قلمدان را باز کرد و گردنبند طلا را بیرون آورد و به گردن دخترک انداخت. دخترک خندید و صورتش مثل گُل شکفته شد! همه صلوات فرستادند. نمای روبرو مخزن بنزین موتور، سوخت برای طی مسافت 288 کیلومتر را تامین میکند. موتور با 16 سوپاپ کار میکند و با مایع خنک میشود.

[[page 9]]

انتهای پیام /*