مجله کودک 429 صفحه 17

کد : 123880 | تاریخ : 04/02/1389

همکارش دوید و نگاهی به پای او انداخت و گفت: «چه بلایی سر پات اومده؟» پغور قاطی گفت: «نمیدونم. اصلاً حالم نیست.» همکار پغور قاطی گفت: «باید مرخصی بگیری بری خونه.» پغور قاطی مرخصی گرفت. همکارش به آژانس زنگ زد. پغور قاطی پابرهنه سوار ماشین شد و به خانه برگشت. * * * توی خانه، درد پایش که کمتر شد، احساس گرسنگی کرد. باید برای خودش غذا درست میکرد. پغور قاطی رفت توی آشپزخانه. قابلمه را روی گاز گذاشت. در کابینت را باز کرد و واکس را توی قابلمه خالی کرد. یک لنگه دمپایی و چند تا بند کفش هم توی آن انداخت. چند لیوان آب هم توی قابلمه ریخت و زیر گاز را روشن کرد. آب که جوش آمد، حباب حباب از آن بیرون زد. آشپزخانه و اتاقها، کمکم پر از حباب شد. پغور قاطی خیلی خوشش آمد. بلند شد و حبابها را فوت کرد و فوت کرد. حبابها بالا میرفتند و میترکیدند. پغور قاطی تا ظهر حباببازی کرد. ظهر که شد، حسابی گرسنه بود. قابلمه را آورد. دمپایی و بند کفشها را توی بشقاب ریخت. بند کفشی را برداشت و هورت هورت توی دهانش کشید. جوید و جوید و جوید و جوید و جوید و... پغور قاطی تا شب همان لقمهی اول را میجوید. حداکثر سرعت: 410 کیلومتر در ساعت وزن: 5210 کیلوگرم (بدون بمب)

[[page 17]]

انتهای پیام /*