مجله کودک 465 صفحه 39

کد : 125052 | تاریخ : 11/10/1389

هر کس را که از آنجا رد می­شد به خرید فنجان تشویق می­کردم. اما دریغ از حتی یک مشتری. امین: (( صبر کن ببینم. بهانه مهانه نداریم. چای تو استکان و این حرفها را هم نداریم ... )) نمی­دانم چرا آقاهه یکهو این­قدر عصبانی شد. آقا این مدلش را ندیده بودیم. فروش زورکی!)) اما همه که بد اخلاق نیستند. بالاخره یک آدم مهربان پیدا کردم که حاضر شد یکی از آن­ها را بخرد. حالا فقط مانده بود چهار نفر دیگر. آقا: (( بچه جان، الان بیست دقیقه است مرا منتظر نگه داشته­ای. تکلیف مرا روشن کن، می­فروشی یا نه؟ من باید تا کی اینجا بنشینم؟)) مدتی گذشته بود. مشتری دیگری پیدا نمی­شد، آن یک مشتری را هم داشتم از دست می­دادم، وای نه! از این بدتر نمی­شد، مش تقی هم داشت مغازه­اش را می­بست و می­رفت. می­گفت ظهر شده و می­خواهد برود برای ناهار. تا آمدم اصرار کنم که ... اما انگار خدا داشت کمکم می­کرد. آقاهه با مش تقی صحبت کرد و راضیش کرد تا در مغازه­اش را باز کند. بعضی از صحبت­هایشان را می­فهمیدم، بقیه­اش را نه ... آقا: (( بیا ببوسمت که دیگر نه نگویی. این آقا پسر یک دسته گل به آب داده و حالا می­خواهد درستش کند. یعنی کمکش نکنیم؟)) فروشنده: (( اشکال این جاست که بدون اطلاع پدر و مادرش آمده خرید کند و این درست نیست و گرنه ... (( صد تا فنجان هم حتی قابل این حرفها نیست.)) آقا : (( حرف­تان کاملا متین است. همین جا ایشان به ما قول می­دهد که اولا مواظب باشد چیزی را نشکند، ثانیا اگر شکست به جای سر خود کاری به والدینش بگوید، ثالثا الان هم که رفت خانه این موضوع را به آنها بگوید. حالا یکی از فنجان­ها را به این آقا پسر بده، سه تایش را هم خود من برمی­دارم که زیاد ضرر نکنی، دو تایش را هم خودت ببر خانه با عیالت چای بخور...)) «آپولو» معروفترین سفینه فضایی سرنشیندار است که در مدت سه روز از زمین به ماه رسید.

[[page 39]]

انتهای پیام /*