مجله کودک 468 صفحه 14

کد : 125159 | تاریخ : 02/11/1389

عباس قدیرمحسنی «همهی پدرها یک روز گم میشوند» آقای گرگ همین که در خانه بزبزقندی را زد، شنگول و منگول در را باز کردند و پریدند توی بغل آقای گرگ و گفتند: «سلام باباجون این همه وقت کجا بودی؟» بعد هم زدند زیر گریه و توی بغل آقای گرگ های های گریه کردند. آقای گرگ که حسابی گیج شده بود، نمیدانست چی کار کند. به خاطر همین کمی گوش راست و کمی گوش چپش را خاراند و آمد حرفی بزند که شنگول دست او را گرفت و منگول هم از پشت سر او را هل داد او را بردند توی خانهشان. آقای گرگ که هنوز گیج و منگ بود، رفت توی خانه بزبزقندی و چشمش افتاد به حبه انگور که تاتیتاتیکنان آمد کنارش و گفت: «بابا... بابا.» تبدیل دوچرخه به موتورسیکلت در سالهای آغازین دهه 1900 کار آسانی شده بود. به راحتی، موتور به چرخ عقب دوچرخه متصل میشد و موتورسیکلت درست میشد.

[[page 14]]

انتهای پیام /*