مجله کودک 470 صفحه 9

کد : 125242 | تاریخ : 16/01/1389

است.» امام، پسرم را صدا زد و به او گفت: «بگو ببینم پسرجان! شما چه کارهایی کردید؟» پسر کوچک من شروع به صحبت کرد و با زبان کودکانهاش تند و تند برای امام، دربارهی چیزهایی که آن روز دیده یا شنیده بود، حرف زد. بعد از چند دقیقه، بزرگترها به او گفتند که برود و آقا را راحت بگذارد. اما امام پسرم را نگاه داشت و به آنها گفت: «نه، بگذارید این بچه همین جا بماند و برای من صحبت کند! برای من زحمتی ندارد.» پسرم، وقتی این را شنید، خیلی خوشحال شد و دوباره با شور و شوق شروع به صحبت کرد. در این حال، پشت سر هم دست چپش را تکان میداد تا امام بازوبند اورا ببیند. به بازوی چپ پسرم یک بازوبند بسته شده و روی آن نوشته شده بود: «انتظامات ورود امام خمینی». امام از این حرکت دستِ بچه تعجب کرد و پرسید: «این بچه چه کار میکند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان میدهد؟» مادرم خندید و گفت: «آقا، دستش را برای شما تکان میدهد تا بازوبندش را ببینید. نوشتهی روی بازوبندش را بخوانید!» امام، دست پسر کوچکم را گرفت و نوشتهی روی بازویش را خواند. بعد با خوشحالی گفت: «بَهبَه! بَهبَه! بَهبَه! شما انتظاماتِ من هستید؟ آفرین! بارکالله به شما!» پسرم ذوق کرد و با شادی کودکانه گفت: «بله آقا! من از صبح در خانه پاسداری میکردم تا دشمنان حمله نکنند!» امام ، پسرم را نوازش کرد. بعد رو به بزرگترها کرد و گفت: «درست است که من خستهام، اما صحبتهای این بچه برای من جالبتر و شیرینتر از استراحت کردن است!» Õ نام خودرو: MT اسلحه: 12 میلیمتری MG Õ نام کشور سازنده: روسیه Õ حداکثر سرعت: 62 کیلومتر در ساعت Õ تعداد خدمه: 2 تا 11 نفر

[[page 9]]

انتهای پیام /*