مجله کودک 471 صفحه 40

کد : 125317 | تاریخ : 23/01/1389

ناهید: «بابا، باز کنیدشان دیگر. دل­مان آب شد.» بابا: «شما چرا دل­تان آب شد؟ من باید این را بگویم. راستش اصلا دلم نمی­آید بازشان کنم... خیلی وقت است که هدیه­ای نگرفته­ام. یعنی راستش تا حالا هیچکس به من کادوی تولد نداده بود. دست­تان درد نکند بچه­ها. خیلی زحمت کشیدید. راضی به زحمت نبودم...» بالاخره بابا رضایت داد و شروع به باز کردن هدیه­ها کرد. اول هدیه ناهید را باز کرد. یکباره خنده از چهر­اش رفت و صورتش پر از اخم شد. بابا: «عروسک؟ عروسک؟ عروسک برای من؟» ناهید: «فکر کردم دوست دارید. ولی مثل اینکه زیاد خوشتان نیامده. اشکالی ندارد، اگر دوستش ندارید بدهیدش به خودم.» بابا: «بیا بابا، حالا برویم سراغ هدیه­ای که آقا نوید گرفته. به به! یعنی چیه؟» اخم­های بابا بیشتر شد. بابا: «موتور؟ موتور؟!» نوید: «خیلی قشنگ است نه؟ اگر عقب بکشید و ولش کنید به سرعت راه می­رود. اگر دوستش ندارید، اشکالی ندارد خودم حاضرم که...» نوید: «بابا نمی­آیی بازی؟ خیلی مزه دارد.» بابا: «شما بفرمایید. تولد من مبارک­تان باشد. امیدوارم از هدیه­هایی که برای تولد من گرفته­اید خوشتان آمده باشد. بابا: «دیدی خانم، دیدی؟ پولی را که برای قبض تلفن کنار گذاشته بودم، از چنگم در آوردند و به بهانه تولد من رفتند برای خودشان هدیه خریدند.» مامان: «اشکالی ندارد. بچه­اند دیگر لااقل کارشان یک خوبی داشت. باعث شد که من هم یادم بیاید که امروز روز تولد شماست. تولدت مبارک آقا.» خواهرم راست می­گفت. نقشه من کمی ناجوانمردانه بود. من و ناهید تصمیم گرفتیم از الان پولمان را جمع کنیم و برای سال بعد... اپل مدل 1909 میلادی فورد T مدل 1908 میلادی

[[page 40]]

انتهای پیام /*