مجله کودک 482 صفحه 37

کد : 125560 | تاریخ : 31/02/1390

خانم لَنگلی میگوید: «درست است. حتی از همان زمان هم میدانستم وقتی بزرگ شود، کُمدینی مشهور میشود. مُنتها چون معلمش بودم، هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم به لطیفههایش بخندم! هر وقت لطیفهای میگفت، گوشتهای توی لُپهایم را گاز میگرفتم که نخندم! هارولد خیلی با نمک بود. آن روزها، آرزو میکردم کاشکی پانزده سال جوانتر بودم!» اتفاقاً، خانم لَنگلی یکی از بهترین معلمهای ریاضیای بود که تا آن زمان، کلاسِ هفتمِ مدرسه به خود دیده بود! شبها، زمانی که هارولد دربارهاش خیالپردازی میکرد، به جای خانم لَنگلی، به او خانم لندوک میگفت! و عجب آنکه، خیلی زیاد- دستِ کم هفتهای یکبار- خوابش را میدید. مات هیوز گفت: «هِی هالوجان! تا حالا کسی بهت گفته که تو یک احمقی!» هارولد گفت: «آره، ممنون! همین امروز صبح پُل بِهم گفت: ها! ها! ها!»... داستان کامل را در کتاب که به بهای 3800 تومان توسط نشر چشمه چاپ و منتشر شده دنبال کنید و بخوانید. سرباز رژیم اشغالگر قدس- دهه 90 میلادی

[[page 37]]

انتهای پیام /*