مجله کودک 487 صفحه 9

کد : 125712 | تاریخ : 04/04/1390

سر و صدای زیاد شکست و توی حیاط ریخت. از قضا، خُردههای شیشهی شکسته همان جایی ریخت که پدر و مادرم مشغول باغبانی بودند! ما همه ترسیدیم و آمادهی تنبیه شدیم. گفتیم الآن است که آقا ما را حسابی دعوا کند. اما امام با این که دستش زخمی شده بود و خون میآمد، هیچ اعتراضی به ما نکرد. فقط به خدمتکاری که در خانه بود، گفت: «بیا این شیشهها را جمع کن!» پدرم در سالهای کودکی و نوجوانیِ ما، خیلی به ما آزادی میداد و ما را راحت میگذاشت تا بازی و جستوخیز کنیم. مثلاً بعد از ظهرهای تابستان که ایشان میخواست استراحت کند، ما در حیاط بازی و سروصدا میکردیم. فقط وقتی سروصدای بچهها خیلی زیاد میشد، یکی از ما را به اسم صدا میکرد و آن وقت ما میفهمیدیم که زیادی شلوغ کردهایم و باعث اذیت و آزار آقا و بقیهی بزرگترها شدهایم. پس کمی آرامتر بازی میکردیم، تا بزرگترها بتوانند استراحت کنند. نوع دیگری از انگور با دانههای زرد که بیشتر در اروپا کاشته میشود.

[[page 9]]

انتهای پیام /*