پرچم خورشید بر بلندی رویید

کد : 125827 | تاریخ : 17/08/1395

پرچم خورشید

بر بلندی رویید

‏آمده بودم به لب ترانه بکارم‏

‏آمده بودم ز دل فسانه بجویم‏

‏شاخۀ تردی شکست و قصه فرو ریخت‏

‏بادۀ تردید در گلوی سبو ریخت‏

‏می‌شنوی، این صدای ضجه شب نیست‏

‏شب‌پره‏‏‌‏‏ها را به آفتاب سپارند‏

‏کوچه پر از های‌وهوست، هلهله جاریست‏

‏زورق جان را به دست آب سپارند‏

‏خیل ستاره به بام صبح درآویخت‏

‏نیمه شبان شهر با ستاره سخن گفت‏

‏در دل من شاخسار همهمه عشق‏

‏با نفس قمریان عاطفه آمیخت‏

‏قمریکان وصف آب و دانه نگویید‏

‏شادی خود را ز آفتاب بجویید‏

‏بال و پری، نغمه‌ای، ترانۀ عشقی‏

‏همسفری تا بلور آب بجویید‏

‏قصر سحر آتش طلیعه به خود دید‏

‏پردۀ آتش گرفته بر خود پیچید ‏

‏اسب افق شیهه زد، درید در و دشت‏

‏پرچم خورشید، بر بلندی رویید‏

‏ماه نه بیگانه و نه محرم راز است‏

‏شهر نه دیوانه و نه آینه‌ساز است‏

‏رونق باز در کلام تو پیدا است‏

‏دوست بنازم که آفتاب‌نواز است‏

‏□‏جعفر حمیدی ـ 1368

‎ ‎

‎[[page 81]]‎

انتهای پیام /*