چراغ غزل

کد : 125828 | تاریخ : 17/08/1395

‏چراغ غزل‏

‏گفتی که من از روز ازل سوخته بودم‏

‏با داغ چراغ غزل افروخته بودم‏

‏آری من از آن بارقۀ کوکب چشمت‏

‏دلسوخته، دلسوخته، دلسوخته بودم‏

‏با یاد نگاه تو چراغ سحری را‏

‏بر قلۀ خورشید برافروخته بودم ‏

‏چون لاله به صحرای جنون با تب عشقت‏

‏پیراهنی از شعله به تن دوخته بودم‏

‏پروانه صفت در سفر سوختن ای شمع‏

‏از تو غزل سوختن آموخته بودم‏

‏بر باد شد از جور تو آن کوه تحمل ‏

‏که اندر گذر حادثه اندوخته بودم‏

‏رفتی و به دنبال تو تا صبح قیامت‏

‏بر باغ نظر دیدۀ جان دوخته بودم‏

‏□ ‏نصر‌الله مردانی ـ کازرون

‎ ‎

‎[[page 81]]‎

انتهای پیام /*