آراء سیاسی امام خمینی(ره)

کد : 125907 | تاریخ : 17/08/1395

آراء سیاسی امام خمینی(س) 

نگرشی نوین در عرصه روابط بین‌الملل 

□ استاد میشال نوفل – از لبنان

‏ یکی از دوستان که «کارشناس مسائل جمهوری اسلامی» است همراه دیگر آگاهان می‌کوشید در خصوص «آخرین وداع» امت اسلام با امام خمینی اطلاعاتی کسب نماید. ‏

‏همۀ حاضران، از جمله تاریخنگاری که در جمع ما بود، در برابر رویدادی که وحدت و یکپارچگی آن، در مقابل جهان از هم گسیختۀ شرق و غرب، بر ابهت بی‌نظیر آن می‌افزود در حیرت و تعجب بودند. آن دوست کارشناس که نامش کاشف محجوب بود گفت: اکنون ایران یک دهه از دوران با خمینی بودن را پشت سر می‌گذارد اما رازش همچنان سربسته مانده است. ایرانیانی که ده سال پیش در بازگشت او به [کشورش] به استقبالش رفته بودند، همانها در لحظۀ وداع، بر محور «وصیت نامۀ» او متحد شده‌اند. اکنون زمین پذیرای گامهای سنگین آنان شده و آسمان نیز می‌داند آنچه می‌گویند و می‌شنوند آنچه می‌خواهند. ‏

‏گفتم: ایرانیان وی را همچون امامی شهید تشییع کردند، پس از آنکه دریافتند، چه بسا با فقدان «ولی امر» اینک یتیم گشته‌اند. ولی امری که تابستان گذشته به آنان گفته بود که با پذیرفتن تصمیم «مسئولان کشور» مبنی بر قبول قطعنامه (در مورد آتش بس با عراق) مجبور به نوشیدن جام زهر شده است. بدون اینکه در آن جنگ طولانی – که جهانی آتش آن را برافروخت و خود قادر به خاموش کردن آن نشد - غالب یا مغلوب شود. راستی چه ‏


‎[[page 209]]‎‏کسی تضمین می‌کند پس از پذیرش قطعنامه 598 و غیبت امام، انقلاب ایران در آنچه انقلابهای دیگر را به شکست کشاند، گرفتار نشود. ‏

‏کاشف پاسخ داد: شاید همان زهر، کار آن سرطانی را کرده است که پزشکان از آن سخن گفتند. به هر حال خدا بهتر می‌داند، ولی امام خمینی می‌خواست پیش از شتافتن به سوی معبود، درسی شایسته به همگان بدهد. لذا هنگامی که برای حل معضلات جهانی، راهی سوای آنچه میخائیل گورباچف برگزیده بود، انتخاب کرد. برگ تازه‌ای [در عرصه بین‌الملل] گشوده شد‏‎[1]‎‏ و بار دیگر در موضعی که در قبال قضیۀ سلمان رشدی اتخاذ کرد، باب هرگونه سازش را بر روی جهان استکبار بست و این شیوه را به عنوان طریقی اجتناب‌ناپذیر براساس طرد طاغوت و استکبار ترسیم نمود. ‏

‏یک بنیادگرای کارکشته توضیح داد: او به عنوان عالم زمان خود نیک می‌دانست سازش با «زد و بندهای بین‌المللی» که مراد از آن درمان بیماریهای وخیم بشریت با نوشیدن جرعه‌های فزاینده‌ای از جام لیبرالیسم غربی است، به از دست رفتن حریت و هویت ملتها منجر خواهد شد. در آن صورت تسخیر دژی که از درون پوسیده است، بسهولت ممکن خواهد بود. آیا جمهوری اسلامی این چنین متحول می‌شود و نه اسلام رسمی که دولت مدافع آنست. ‏

‏در پایان، باز می‌گردیم به دیدگاه خمینی گرایانه، تا شاید انگیزه‌های فتح باب مذاکره و مسالمت را به روی روسها با توجه به سیاست «نه شرقی، نه غربی» دریابیم. «محجوب» می‌کوشید این انگیزه‌ها را به این ترتیب خلاصه نماید. ‏

‏1- به هم خوردن معادلات حاکم بر جهان در پی اتخاذ سیاست جدیدی از سوی حکمرانان کرملین و تجدیدنظر آنان نسبت به مسائل جهان معاصر بالاخص مشکلات موجود در شوروی. ‏

‏2- برخورد واقع‌گرایانه شوروی با مسائل جهان و اسلام (از جمله اعطای آزادی نسبی در انجام شعائر مذهبی) در پی به بن بست رسیدن مارکسیسم و اسلوبها و ابزارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن. ‏

‏3- در معرض تندباد قرار گرفتن کمونیسم در حین بزرگترین آزمایشگاه بشری این نظام، در سرزمین افغانستان به عنوان صورت ترکیب شده‌ای از اسلام و سوسیالیسم در آسیای میانه. ‏

‏4- به نظر می‌رسد که اتحاد جماهیر شوروی از نظر جمعیت مسلمان آن، قدرت اسلامی بزرگی در جهان به شمار می‌آید و از این نظر پنجمین کشور جهان محسوب می‌شود که شمار مسلمانان آن متجاوز از پنجاه میلیون می‌باشد که بسرعت نیز رو به افزایش هستند. چنانچه یکی از ‏


‎[[page 210]]‎‏جمعیت‌شناسان معروف آمریکایی – مورای ویشباک که صداقتی بیش از دیگران نیز دارد - معتقد است که جمعیت مسلمان شوروی در پایان این قرن به هشتاد میلیون نفر خواهد رسید در حالی که تعداد کل جمعیت اتحاد شوروی اندکی بیش از سیصد میلیون نفر خواهد بود. ‏

‏5- بی شک بیداری مذهبی بویژه در جمهوریهای آسیای میانه (ترکستان بزرگ مسلمان‌نشین) و در منطقه قفقاز از سال 1980، به نحوی تحت تأثیر مبارزات افغانها و نیز انقلاب اسلامی ایران، همچنین وخامت مناسبات داخلی بین روسها و مسلمانان روسیه بوده است. گزارش منابع روسی نیز از جنبش بنیادگرایی اسلامی در جمهوریهای آسیای مرکزی و تشکیل شبکه‌های آن در جامعه حکایت دارد که آن را به «دولتی درون دولت» متحول کرده است. ‏

‏6- رهبری مذهبی در ایران که به مثابۀ قطب جذب کننده مسلمان آسیای مرکزی، قفقاز و مردم روسیه و افغانستان می‌باشد، ابعاد بحران اتحاد جماهیر شوروی یا مسلمانان آن کشور را درک می‌کند، این مرجعیت دریافته است که اتحاد شوروی اینک به کانون تحولات در نظام روابط بین‌الملل بدل شده و محل نزاع دو ابرقدرت برای اصلاح اوضاع به نفع خود و نیز تلاش روزافزون آنان برای بازگرداندن مجدد اوضاع به درگیریهای داخلی و مشاجرات منطقه‌ای است. عنصر فعال در این تحول، سیاست جدید شوروی است که میخائیل گورباچف با بازسازی با پروستریکا آغازگر اعمال این سیاست بود. از این رو نزدیکی ایران به شوروی از باب تداخل دین و سیاست برای قرار گرفتن در قلب معادله جدید جهان و به دلیل التهابی است که در حوزه بزرگ آسیای مرکزی رخ داده و نیز تکلیفی است که رهبران آن را برمی‌انگیزد که مسلمانان دیگر کشورها و قانون اساسی آن بالاترین شکل دموکراسی در عصر خود نبود؟ وی سپس به تشریح پدیده‌های «افول عصر غیبت» پرداخت. به فاجعه‌ای که اکنون تمدن بشری را با حوادثی چون چرنوبیل که به نابودی محیط زیست انسانی، کاهش پوشش گیاهی جنگلها، گسترش صحراها و مسامحه کاری در حفظ منابع آبی منجر شده است، تهدید می‌کند. وی از مناطقی یاد کرد که تا چندی پیش در آرامش به سر می‌بردند، اما اخیراً دستخوش «آشوبهای عظیمی» شده‌اند، مناطق مانند بالکان، آسیای مرکزی سوسیالیست، خاور دور و شاخ آفریقا که در عرض یک شبانه روز دستخوش از هم گسیختگی شده‌اند. وی در پایان با طرح چند پرسش تأکیدی ادامه داد: آیا چین که در میدان رقابت بین دو ابرقدرت غافلگیر شده از امروز به بعد می‌تواند فاصلۀ خود را بین این دو قطب به طور مساوی حفظ نماید؟ آیا ‏


‎[[page 211]]‎‏سلطه امریکا در پرتو نرمش حاصل از پرسترویکای شوروی این فرض را مطرح نمی‌سازد که حالت شکست و عدم اعتماد در روابط میان مسکو - پکن استمرار خواهد یافت؟ آیا با «گرفتن» جنبش دموکرات طلبی در چین، نزدیکی چین و شوروی اتفاقی است؟ ‏

‏بگذریم، یکی از حاضران این را گفت و سپس شروع کرد به تحلیل از رفتار مردم ایران در مراسم تشییع امام خمینی، گاهی آن را به سوگواری کربلا تشبیه می‌کرد و زمانی آن را کربلای دوم می‌خواند. ‏

‏این گریز دوستم کاشف را که به ذکر خاطراتی از گذشته علاقمند است، بر آن داشت که سری به خاطراتش بزند و رویدادهای گذشته را به خاطر آورد. آنگاه گفت: استاد؛ آیا به یاد می‌آورید زمانی را که برای دیدن امام به پاریس شتافتیم؟ روزهایی که بسیاری از تحلیلگران غرق در پیش‌بینیها و اظهارنظرهای مختلف بودند. ‏

‏- بیاد دارم که ما به بازگشت پیروزمندانه امام به تهران یقین داشتیم. برای همین تصمیم گرفتیم سوار هواپیمایی شویم که او و یارانش را به تهران انتقال می‌داد. هنوز گفته‌های شما را به یاد می‌آوریم. موقعی که ایستاده بودیم تا به سخنان او گوش فرا دهیم که در سایه درخت سیب در نوفل لوشاتو بی‌اعتنا به سر و صدای دوربینهای خبرنگاران و روزنامه‌نگاران با دانشجویان و  دیگر مریدان خود با طمأنینه سخن می‌گفت. ‏

‏- شما گفتید: سخنان او گفته‌های عرفا و متالهین است که براساس اولویت «جهاد اکبر» یا جهاد با نفس، امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. ‏

‏- وی به این نکته اشاره کرد که پس از ابن عربی زنجیرۀ عرفان در حال گسستن بود که ایرانیان اهل حکمت و عرفان به اتصال آن همت گماردند. او بر اهمیت مشارکت شیرازی [ملاصدرا] در این زمینه تأکید داشت. ‏

‏- آنچه در پیام امام خمینی به میخائیل گورباچف رهبر شوروی جلب توجه می‌کند «مسائل و پیش درآمدهایی» است که امام جهت گشودن باب مناظرۀ فکری آورده است، از جمله معیار شناخت در جهان‌بینی الهی و شواهدی که جهت تبیین مسئله وحی، نبوت و معاد برای سیاستمداران ذکر می‌کند.‏‎[2]‎‏ ‏

‏سابقه نداشته است که یک رهبر مسلمان از رئیس جمهور یک ابرقدرت در جهان بخواهد که علم و معرفت را وسیلۀ رهایی از مشکلات قرار دهد، بدانگونه که امام خمینی به گورباچف توصیه کرده است. ‏

‏آنچه در این اقدام امام خمینی اهمیت بیشتری دارد ماهیت تهاجمی بی‌نظیر آن است که با فریادی رسا سقوط کمونیسم و شکست مکتب ماتریالیسم را اعلام می‌دارد. بر این اساس به گورباچف توصیه می‌کند که ‏


‎[[page 212]]‎‏به استادان برجسته و خبرگان تیزهوش شوروی دستور دهد به آثار فارابی و بوعلی سینا در حکمت مشاء، سهروردی در حکمت اشراق و صدرالمتألهین در حکمت متعالیه مراجعه کنند: «اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد (محیی الدین بن عربی) مطلع گردید تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویا دست دارند راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند.»‏‎[3]‎‏ ‏

‏یکی از حضار پیشنهاد می‌دهد برای تنفس موقتاً بحث را متوقف کنیم. صحبتهای جنبی در می‌گیرد و پرسشهای شتابزده‌ای در مورد اهل عرفان و نظرات آنان مطرح می‌گردد. به متنی از دکتر شریعتی استناد می‌شود که در آن گفته بود «احساس عرفانی» یا تصوف آمیخته به دریافت معرفت، موجب تعالی جوهر انسانی به ارزشهای والا می‌شود، و چنان انرژی به انسان می‌دهد که هیچ انگیزۀ مادی نمی‌تواند موجب آن شود. آنچه عشق و عبادت در تاریخ انسان آفریده است غنی‌ترین گنجهای فرهنگی به شمار می‌آید، که ارزش و زیبایی آن با همه تاریخ برابر است. همان انگیزه‌ای که از انسانهایی کوچک، تندبادهای سهمگین می‌سازد و موجودی ناچیز را به جهان بزرگی بدل می‌سازد. به طوری که طبیعت در برابر آنان سنگریزه‌ای را می‌ماند که کوچکترین ضربه‌ای آن را به سویی پرت می‌کند، آنگاه پرتوی از این آیات قرآنی را روشنی‌بخش گفتار خود می‌آورد: ‏

‏«والشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها و النهار اذا جلیها و اللیل اذا یغشیها و السماء  و مابناها و الارض و ما دحیها و نفس و ما سواها» (سوگند به آفتاب و روشنی آن به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پی آن برآید و سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فروپوشدش و سوگند به آسمان و آن که آن را برآورده و سوگند به زمین و آن که آن را بگسترده و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده). ‏

‏پس از این تنفس، آن دوست هنرمند که می‌توان او را یک کارشناس جغرافیای سیاسی اسلام و یک صاحبنظر سخنور به شمار آورد، علی رغم خستگی، در انتظار فرصتی برای گفتن بود. او ناگهان مانند کسی که رؤیای گریزنده‌ای را گرفته باشد گفت: تبریز بزرگ که در نزدیکی قفقاز هماره محل تلاقی انقلابها و جنبشهایی در روسیه، ترکیه و ایران بوده است، بنابراین چنانچه همکاری بین ایران و شوروی در جهت توسعه روابط شمال - جنوب گسترش یابد، چه بسا دروازۀ دربند‏‎[4]‎‏ برای عبور پرچمهای «امت میانه» گشوده شود و نوادگان میرسیدعلی اوغلو‏‎[5]‎‏ و میرزا کوچک خان‏‎[6]‎‏ و ناربوتابیکوف‏‎[7]‎‏ و ریسکولوف‏‎[8]‎‏ را در بربگیرد. ‏

‏مورخ ما صحنه را برای طرح چارچوب ‏


‎[[page 213]]‎‏مشخص برای آینده‌نگری مناسب دید و با این گفته وارد صحنه شد: «هر کس اندلس گمشده‌ای دارد ولی آنچه می‌ماند چیزی جز حسرت و انتظار نیست» او به سرعت متوجه تفاوت میان اسپانیای مسیحی و قفقاز اسلامی شده: «تشابه میان انحطاط حکومت قاجارها که سبب از دست رفتن قفقاز و بخشی از آذربایجان در قرن گذشته بودند و نیز فروپاشی پایگاه سوسیالیسم در شوروی به خاطر شکست تئوری حاکم بر آن و نیز سست شدن کنترل مرکز بر سایر ایالات» را در نظر قرار دارد، و با استناد به آرا و تحقیقات علمی‏‎[9]‎‏ غربیها توضیح داد که طریقتهای صوفیه اکنون در مناطق مسلمان‌نشین شوروی بویژه آسیای میانه و شمال قفقاز، جایی که طریقت نه تنها نیروی معنوی، بلکه یک قدرت سیاسی به شمار می‌آید در اوج گسترش است و قدرت نفوذ و تأثیر گذاری آن، از آنچه پیش از انقلاب اکتبر بوده بیشتر شده است. ‏

‏در پاسخ به پرسشهایی که احتیاج به توضیح داشت، مورخ ما به منابع خود روسها استناد جست که می‌گویند: (اتحاد شوروی از بیست سال پیش شاهد جنبش بنیادگرای اسلامی بوده و فرقه‌های صوفیه نیز به عللی جذب این حرکت شده و به صورت جزء لاینفک آن درآمده است. او معتقد بود که این فرقه‌ها نیز به نوبۀ خود در استحکام بخشیدن به جنبش مؤثر می‌باشند. ‏

‏ ‏


‎[[page 214]]‎‏چنانچه این حرکت نیز به طریقت صوفیه هیبت و صیغه‌ای خاص می‌بخشد. ‏

‏اکنون این سئوال مطرح می‌شود که در این صورت حاصل مطالعات و تحقیقات غرب و آنچه منابع رسمی در تحکیم آن می‌کوشند چه خواهد بود؟‏

‏با کمی تأمل می‌توان چنین نتیجه گرفت که همانگونه که تجاوز مغول به آسیای مرکزی در قرن سیزدهم و از بین بردن آثار اسلام، موجب ریشه‌دار شدن اسلام در صفوف توده‌های مردم از طریق صوفیه و در نتیجه صیانت آیین محمدی گردید، در قرن بیستم نیز مارکسیسم لنینیسم، به وسیلۀ فرقه‌های صوفیه که طرق آنان با صوفیان مشرق عربی متفاوت است، در گسترش اسلام، تأثیر داشت. لذا نگرانی شوروی را که اظهارات اخیر گورباچف مبنی بر اینکه بنیادگرایی در ازبکستان و قزاقستان «دندان نشان داده است» بیانگر آن است باید جدی تلقی کرد. زیرا بیش از نیم قرن است که مقامات این کشور داعیۀ ایجاد جامعه‌ای نوین و به دور از «تعصب» و «خرافات» و خالی از گرایشهای دینی را داشته‌اند و این نگرانی با توجه به سرعت نسبی جمعیت در آسیای میانه که رشد «روند بنیادگرایی» و تجدید اسلامگرایی را در پی خواهد داشت، می‌رود که به خطر عظیمی بدل شود. در واقع این اسلام مردمی است که جهان را همچون مسلمانان ایران به شمار آورده، بر حسب ضرورت در جهت تعیین سرنوشت آنان، مشارکت نماید.‏

‏ (نقل از کتاب عبرات و عبارات چاپ بیروت 1990صفحه 211)‏


[[page 215]]

‏ ‏


‎[[page 216]]‎‏پاورقی‌ها:‏

‎[[page 217]]‎

  •  در پیام امام خمینی به گورباچف آمده است «با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است به درآورد». سپس می افزاید «امروز دیگر چیزی به نام کمونیزم در جهان نداریم. ولی از شما جداً می خواهم که در شکستن دیوارهای خیانات مارکسیسم گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید.» و باز در همین پیام است که «مشکل اصلی کشور شما، مسئله مالکیت  و اقتصاد و آزادی نیست، مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید».
  •  در بخشی از این پیام چنین آمده است: «معیار شناخت در جهان بینی الهی اعم از حس و عقل می باشد و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم است گر چه محسوس نباشد، لذا هستی اعم از غیب و شهادت است و چیزی که ماده ندارد و نمی تواند موجود باشد و همانطور که موجود مادی به مجرد استناد دارد شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است». ایشان در بخش دیگری از پیام، مسئله وحی، نبوت و معاد را با دو مثال ساده به ذهن سیاستمداران نزدیک می سازد. یکی از این دو مثال که براساس فطرت بیان شده چنین است: «این از بدیهیات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بی خبر است. یک مجسمه سنگی یا مجسمه مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است، در صورتی که به عیان می بینیم که انسان و حیوان از همۀ اطراف خود آگاه است، می داند کجاست و در محیطش چه می گذرد، در جهان چه غوغایی است. پس در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی میرد و باقی است».
  •  از پیام تاریخی حضرت امام خمینی(س) به گورباچف در تاریخ 11  / 10  / 67
  •  از مناطق تابعۀ داغستان قفقاز در سمت موازی ساحل دریای خزر شهر دربند به دلیل اینکه تنگترین نقطه گذرگاه ساحلی غرب در ارتفاعات قفقاز می باشد دروازه تنها شاهرگ ارتباطی میان حوزه ولگا در شمال، سرزمین آناتولی و دشت ایران در جنوب به شمار می آید، در داستانهای عامیانه مردم ترک، در بند با تصوری از روز قیامت درهم آمیخته است، این شهر همچون دیگر شهرهای مهم مانند شروان، باکو و گنجه در نیمه نخست قرن نوزدهم و در پی شکست ایران در مقابل روسیه، آماج تهاجمات قشون تزاری قرار گرفت.
  •  او که نام روسی اش سلطان علییف (1880- 1939) است شخصیت منحصر به فردش در تاریخ معاصر به نام «کمونیسم ملی اسلامی» گره خورد و تأثیرات مهمی بر تحول جنبش ملی مسلمانان شوروی طی سالهای 1918تا 1928 بر جای گذارد. ریشه های فکری و سیاسی او مانند بسیاری از همقطاران «کمونیست و ملی گرا»یش باز می گردد به دوران جنبش نوگرایی اسلامی که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در صفوف مسلمانان ولگا، ارال و ترکستان که محور آن غازان و بخارا بود رشد کرد و همچون دیگر هممسلکان برجستهء خود یعنی تورارریسکولوف، عبدالرووئف نظره، احمد پیترسن و علیمجان ابراهیموف در سال 1917 به حزب کمونیست بلشویک پیوست و به سرعت به بالاترین رده تشکیلات حزبی ارتقا پیدا کرد: معاون استالین در کمیساریای ملی در مسائل قومیتها، عضو کمیساریای مرکزی مسلمانان، رئیس انسیتوی نظامی اسلامی، سردبیر روزنامه ارگان کمیساریای قومیتها و عضو کمیته مرکزی و اجرایی جمهوری سوسیالیستی خودمختار مغولستان شوروی، علییف با استفاده از قدرت نظریه پردازی و سخنوری و نیز استعداد در سازماندهی در بین «کمونیستهای ملی گرا»ی مسلمان، از جرأت و متانت بیشتری برخوردار بود. لذا بلشویکهای روسی تمام تلاش خود را بر نابودی او متمرکز ساختند. وی در مه سال 1923 برای نخستین بار به دستور استالین بازداشت و به اتهام «انحراف قومی» (احتمالاً منظور از انحراف، گرایشات قومی بوده است – مترجم) از حزب اخراج گردید، سپس در سال 1924 از زندان آزاد شد و بار دیگر در سال 1928 دستگیر و به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد. پس از سال 1939 دیگر اثری از او به دست نیامد و برخلاف دیگر همتایان برجسته اش، اعتبار گذشته اش به وی بازنگشت، شاید چون میراث او در اتحاد شوروی نزد مسلمانان پیشرو، از تسلط روسها و غرب همچنان مستلزم احتیاط شدید باشد و یا چون مخالف مصرانه او با مرکزیت «اروپایی» مسکو در خلال سالهای (1923- 1928) به برقراری ایدئولوژی تکامل یافته ای برای انقلاب در مستعمرات، و نیز کوشش وی برای ایجاد انترناسیونالیسم آسیایی – اسلامی که مرکز آن غازان بوده به مخالفت با «کمینترن» منتهی می شد. منابع تاریخی شوروی نشان می دهد که اغلب مسلمانان انقلابی و مصلح که طی دهۀ بیست به کمونیسم روی آورده و طرفدار اندیشه تغییر مشی استراتژیک «کمینترن» به سمت شرق و آزاد سازی «دارالاسلام» از هرنوع تسلط اجانب بوده اند، از عقیده «سلطان علییف» پیروی کرده و تا سال 1936 و حتی پس از این تاریخ، این عقیده همچنان در بین دسته های مختلف مقاومت اسلامی علیه مرکزیت مسکو باقی بود.
  •  او شیخ میرزای شیرازی (1988 - 1921) است که مردم او را در مقایسه با پدرش شیخ میرزا برزگ، «میرزای کوچک» نامیدند. وی در رشت یکی از مناطق گیلان در شمال ایران می زیست. سپس به تهران نقل مکان کرد و به آموختن زبان عربی، اصول فقه، منطق و علم کلام پرداخت. وی علیه تلاش انگلیسها برای از بین بردن دستاوردهای نهضت مشروطیت (1905- 1910) و کوشش لنین برای تحمیل قیومیت بر جنبش انقلابی در ایران، سالهای (1915-1921)، رهبر مبارزه در گیلان واقع در شمال ایران شد. میرزا عاقبت قربانی توطئۀ مشترک روس و انگلیس بر سر تقسیم مناطق تحت نفوذ آنها در ایران شد. نهضت مسلحانۀ جنگل در ایران بر اصول اسلامی از جمله اصل شورا برپا شد که بر ایجاد حکومت شوراها در روسیه سبقت جسته بود. این حرکت از سال 1917 رو به گسترش نهاد و شمار زیادی از کشاورزان، کارگران، پیشه وران و کسبه به آن پیوستند. مجلس شورای مرکزی یا «اتحاد اسلام» توانست نیروهای مسلحی را سازماندهی کرده و برخی از افسران ترک و آلمانی را جذب نماید، علاوه بر این تعدادی از افسران اتریشی فراری از ارودگاههای اسرا در باکو را نیز به خدمت گرفت، از جمله فون باخن که میرزای کوچک وی را به عنوان مشاور خود برگزید. در آغاز سال 1918 انقلاب به طور کامل گیلان را فرا گرفت و به مازندران و استرآباد گسترش یافت و مقاومت شدید، زمینداران را درهم شکست و بر تهاجم نظامی انگلیس پیروز شد. بدین جهت سربازان روسی که به هنگام بازگشت از جنگ در بندر انزلی در ساحل دریای خزر اطراق کرده بودند از نهضت جنگل طرفداری کردند. سرانجام وقتی که جمهوری «شورایی» گیلان اعلام موجودیت کرد. بلشویکهای روسی به دیدۀ یک رقیب خطرناک و شاید آلترناتیوی نگریستند که قادر است از خلال جذب گروههای اسلامی از گوشه و کنار مناطق جنوبی و شرقی امپراتوری روسیه، مجرای حرکت آنها را تغییر دهد.
  •  ناربوتابیکوف و ریسکولوف: دو تن از برجسته ترین نمایندگان گروههای اسلامی که در کنفرانس باکو پیرامون ملتهای شرقی در سال 1920 از آسیای میانه آمده بودند تا این حقیقت را به سمع رهبری «کوهنترون» و رهبران نام آور جنبش کارگری اروپا برسانند که ملتهای استعمارزده شرق نمی خواهند ابزاری در خدمت بلشویکهای روسی یا تتمۀ ملحق شده به انقلاب اروپا باشند، بلکه اصرار دارند بر سرنوشت خود حاکم و برای تأمین منافع خویش کار کنند. در طول روزهای پرتلاطم کنفرانس آنها شدیداً از این مسئله اظهار نگرانی کردند که اگر آن زمان قربانی امپریالیسم اروپایی شده بودند، بیم آن دارند که بعد از این قربانی انقلاب در اروپا شوند و اینکه انقلاب و مارکسیسم برای این ملتها به معنای رهایی ملی است نه ستیز طبقاتی. اینها بعد از تصمیم لنین که قصد دارد انقلاب را در تمام شرق بنا نهد، بزودی در معرض کشتار استالین واقع شوند.
  •  ناربوتابیکوف و ریسکولوف: دو تن از برجسته ترین نمایندگان گروههای اسلامی که در کنفرانس باکو پیرامون ملتهای شرقی در سال 1920 از آسیای میانه آمده بودند تا این حقیقت را به سمع رهبری «کوهنترون» و رهبران نام آور جنبش کارگری اروپا برسانند که ملتهای استعمارزده شرق نمی خواهند ابزاری در خدمت بلشویکهای روسی یا تتمۀ ملحق شده به انقلاب اروپا باشند، بلکه اصرار دارند بر سرنوشت خود حاکم و برای تأمین منافع خویش کار کنند. در طول روزهای پرتلاطم کنفرانس آنها شدیداً از این مسئله اظهار نگرانی کردند که اگر آن زمان قربانی امپریالیسم اروپایی شده بودند، بیم آن دارند که بعد از این قربانی انقلاب در اروپا شوند و اینکه انقلاب و مارکسیسم برای این ملتها به معنای رهایی ملی است نه ستیز طبقاتی. اینها بعد از تصمیم لنین که قصد دارد انقلاب را در تمام شرق بنا نهد، بزودی در معرض کشتار استالین واقع شوند.
  •  وی اشارۀ خاصی داشت به مطالعاتی که تیم انجام داده است و تمامی جوانب اسلام در اتحاد شوروی و جنبشهای مذهبی مسلمانان روسیه و از جمله تحول فرق صوفیه در آسیای میانه و قفقاز را در برمی گرفت.

انتهای پیام /*