مجله کودک 493 صفحه 8

کد : 126156 | تاریخ : 15/05/1390

افطار در قطار روز اول ماه رمضان بود. مرضیه، ده سال داشت و آن روز، برای اولین بار روزه گرفته بود. عصر یک روز خیلی گرم بود و مرضیه با خانوادهاش از یک سفر کوتاه برمیگشت. عموی مرضیه، که در یک شهر نزدیک زندگی میکرد، بیمار شده بود و خانوادهی مرضیه برای عیادت و احوالپرسی از عمو به آن شهر رفته بودند. حالا مرضیه همراه با پدر و مادر و برادر کوچکش علی، داشتند با قطار به شهر و خانهی خودشان برمیگشتند. * * * مرضیه، کنار شیشهی پنجره نشسته بود و منظرههای زیبا و رنگارنگ بیرون را تماشا میکرد. قطار با صدای آهنگ یکنواخت و منظمی دشت را میشکافت و پیش میرفت. پدر و مادر مرضیه و برادرش علی کوچولو هم توی کوپه بودند. پدر، بیدار بود و روزنامه میخواند. علی کوچولو،سرش را روی پای مادر گذاشته و راحت خوابیده بود. مادر هم چشمهایش را بسته بود و همان طور نشسته، استراحت میکرد. نه خواب بود و نه بیدار. مرضیه، همان طور که بیرون را تماشا میکرد، یکدفعه برگشت و به پدر گفت: «بابا، من گرسنهام!» پدر به مرضیه نگاه کرد و لبخند زد. اما تا خواست حرفی بزند، مرضیه با صدای بلند گفت: «آهان! ببخشید، یادم نبود. من روزه هستم!» و دوباره مشغول تماشای بیرون شد. مادر، با شنیدن صدای مرضیه، لحظهای چشمهایش را باز کرد لوبیا سبز لوبیا سبز انرژی کمی دارد اما از نظر غذایی دارای ارزش زیادی است. منبع خوبی از انواع ویتامینهای C و K است. همچنین ویتامین A، منگنز و پتاسیم زیادی دارد

[[page 8]]

انتهای پیام /*