مجله کودک 493 صفحه 17

کد : 126165 | تاریخ : 15/05/1390

گفت: «بله، میدهم! اما نه یک تُنگ! بلکه شش تا تُنگ! چون شش تا از این تُنگها سهم توست!» ایوان با تعجب و ناباوری به یوسیفا نگاه کرد و گفت: «راست میگویی؟! شش تا ظرف از این آب انگور مال من است؟!» یوسیفا گفت: «البته! چون تو شریک من هستی و در کار و زحمت هم با من همراه بودی!» ایوان با تعجب به کیسهی تخمهای له شده اشاره کرد و گفت: «اما قرار ما این دانهها بود!» یوسیفا گفت: «من با تو شوخی کردم! سهم تو تنگ پُر از آب انگورست. میتوانی آنها را به خانهات ببری و کمکم بنوشی!» ایوان تا این را شنید، از خوشحالی فریادی کشید و یوسیفا را سر دو تا دستش بلند کرد و در هوا چرخاند: «زنده باد شریک خوب من، یوسیفا! جانمی جان! هورا!...» یوسیفا از توی هوا فریاد زد: «مرا بگذار زمین! مرا بگذار زمین، غول بیشاخ و دُم! من از بلندی میترسم!» ایوان، به آرامی مرد کشاورز را روی زمین گذاشت و با صدای بلند خندید. یوسیفا هم که ترسش ریخته بود، خندهاش هرچند فلفل سبب سوزش زبان میشود، اما این گیاه مسکنی قوی است. این گیاه ابتدا سبب تحریک و درد میشود، اما بعد از مدتی شدت درد را کاهش میدهد.

[[page 17]]

انتهای پیام /*