فصل سوم : دوران مبارزه با رژیم ستم شاهی

ادامه مبارزه

کد : 126339 | تاریخ : 16/08/1395

‏پس از این ماجرا، من در قم نمانده و به تهران رفته و در مدرسه برهان در شهر ری ‏‎ ‎‏ساکن شدم. در آن روزها به توزیع اعلامیه می‌پرداختم. حال و هوای آن مدرسه با‏‎ ‎‏روحیه‌ من سازگار نبود، و از طرفی برخی اساتید و مسئولان با مبارزه، خیلی میانه ‏‎ ‎
‎[[page 95]]‎‏خوشی نداشتند. از این رو بیش از چند ماهی در مدرسه برهان نماندم. باخبر شده ‏‎ ‎‏بودند، که من از مدرسه به عنوان یکی از پایگاه‌های پخش اعلامیه استفاده کرده، و ‏‎ ‎‏اعلامیه‌های آیت الله خمینی را به مدرسه آورده و بسته‌بندی کرده،‌ و به کسانی که ‏‎ ‎‏شناخت داشتم، می‌دادم تا به شهرهای خودشان ببرند. با دستگیری دو نفر از دوستان، ‏‎ ‎‏من لو رفتم. مساله‌ دیگری که در لو رفتن من بی‌تاثیر نبود، این بود که وقتی اعلامیه‌ها‏‎ ‎‏رسید، من بر اثر سادگی چند اعلامیه را شبانه به در و دیوار مدرسه زدم، تا آقایان ‏‎ ‎‏طلاب آن را بخوانند. بعد از این‌که فهمیدند بخشی از این ماجرا زیر سر من است، ‏‎ ‎‏متصدیان‌ مدرسه و بعضی از اساتید دلخوشی از من نداشته و خواستند که کسی ‏‎ ‎‏اعلامیه‌ها را به مدرسه نیاورد و اگر کسی این اقدام را کرد، خبر دهید، تا او را مواخذه ‏‎ ‎‏کنیم. همین مسائل سبب شد، تا من آن مدرسه را ترک کرده و به قم برگردم. من آن ‏‎ ‎‏روزها به این نتیجه رسیده بودم که مرکز ثقل مبارزه، شهر قم است. از این رو دوباره از ‏‎ ‎‏تهران به قم رفته، و در مدرسه حجتیه‌ ساکن شدم. از روزهای سختی که از این شهر به ‏‎ ‎‏خاطر دارم،‌ کشتار مدرسه فیضیه‌ است. این واقعه از رخدادهای تاثیرگذاری است که ‏‎ ‎‏خود شاهد آن بودم، این ماجرا در 25 شوال‌ سال 1342 رخ داد. ‏

‏از واقعه فیضیه‌ و کشتار طلاب، در نوشتار‌های گوناگون، به قدر کفایت سخن گفته ‏‎ ‎‏شده است. از این‌رو، شاید نیازی به بیان آن نباشد، اما از باب نقل کامل مشاهده‌های ‏‎ ‎‏عینی خود در دوران مبارزه، جا دارد که من نیز، آن‌چه را دیده‌ام‌ بازگو کنم.‏

‎[[page 96]]‎

انتهای پیام /*