فصل سوم : دوران مبارزه با رژیم ستم شاهی

احضار من به ساواک

کد : 126346 | تاریخ : 16/08/1395

‏دو روز پس از دستگیری آیت الله منتظری،‌ من برای خرید از حجره بیرون آمدم. دو نفر ‏‎ ‎‏جلو درب ورودی ‏‏حرم حضرت حمزه‏‏ ـ که به کوچه‌های ‏‏‌هاشم‌آباد‏‏ و ‏‏نفرآباد‏‏ راه دارد ـ ‏‎ ‎‏جلویم را گرفتند و گفتند: «آقای درچه‌ای هستید؟» گفتم: «بله». گفتند: «بفرمایید داخل ‏‎ ‎‏ماشین، یکی با شما کار دارد». گفتم من با کسی کاری ندارم و خواستم به دنبال آنان ‏‎ ‎‏نروم. اما دیدم که لحن‌شان یک مقدار تندتر شد. استنباط کردم که ماموران امنیتی بوده و ‏‎ ‎‏من دستگیر شدم. گفتم: «جرمم چیست؟» آنان گفتند: «چیز مهمی نیست، فقط ده دقیقه همراه ما بیایید». ناچار به دنبال‌شان راه افتادم و به ساواک شهر ری رفتم. در آن‌جا یک ‏‎ ‎
‎[[page 106]]‎‏نفر آمد و چند دقیقه‌ای سوال و جواب‌های معمولی کرد و رفت.‏

‏شش ساعت بعد مرا به طبقه دوم ساختمان ساواک بردند. شخص دیگری آمد و ‏‎ ‎‏درباره آقای منتظری و آقایان دیگری که به حجره‌ من رفت و آمد داشتند، چیزهایی ‏‎ ‎‏پرسید. او نخست با خوش اخلاقی صحبت کرد. اما پس از چند لحظه لحن وی تند ‏‎ ‎‏شد. من با خونسردی گفتم که در جریان ماجرایی نیستم. این آقایان فقط برای ‏‎ ‎‏استراحت به حجره من آمده و باز هم خواهند آمد.‏

‏جالب این‌جاست که چند بار اتفاق افتاد، که برای آقایان به قهوه‌خانه رفته و برای ‏‎ ‎‏نهارشان دیزی گرفتم و آوردم. ماموران چون از رفت و آمدها اطلاع داشتند، پذیرفتند ‏‎ ‎‏که من چیز زیادی در این باره نمی‌دانم. وقتی مرا آزاد کردند، گفتند که به کسی نگویم ‏‎ ‎‏که به ساواک رفته‌ام.‏

‎[[page 107]]‎

انتهای پیام /*