فصل پنجم : تبعید امام به نجف

دستگیری در مسیر

کد : 126375 | تاریخ : 16/08/1395

‏در مسیر بصره ـ نجف، که بیابان بایر و مسطحی بود، دو جا دستگیر شدیم، که از ‏‎ ‎‏خاطرات جالب من است. در راه بودیم که متوجه یک جیپ پر از شرطه شدیم، آنان در ‏‎ ‎‏حال نزدیک شدن به کاروان ما بودند. خواستیم از ماشین پیاده شویم، ولی قاچاق‌برها‏‎ ‎‏گفتند: از ماشین پیاده نشویم، آنان مسلح بوده و ما را محاصره کردند. قاچاق‌برها با چند ‏‎ ‎‏نفرشان ـ که درجه‌دار بودند ـ صحبت کردند، که چیزی به آنان بدهند، تا ماشین ما‏‎ ‎‏عبور کند، اما آنان راضی نشدند. در میان مسافران، گروهی به گریه افتادند که مبادا‏‎ ‎‏برگردانده شوند، هیاهویی برخاست، من آرام نشسته و فقط ناظر صحنه بودم، ناگاه ‏‎ ‎‏قاچاق‌بری داخل اتوبوس نزدیک من آمد، او رو به من و آقای احسانی ـ که هر دو سید ‏‎ ‎‏بودیم ـ کرد و گفت: شما دو نفر پایین بیایید و از آنان خواهش کنید، تا گذشت کنند. ‏‎ ‎‏چون آنان به سیدها و اولاد پیغمبر علاقه و ارادت خاصی دارند.‏

‏ما پایین آمدیم و با همان زبان فارسی و عربی جسته و گریخته، از آنان خواهش ‏‎ ‎‏کردیم که اجازه بدهند ما به زیارت ‏‏علی بن ابی طالب علیه السلام‏‏ و امام حسین علیه السلام برویم. این عبارت‌ها را مهربانانه و صمیمانه بیان کردیم، آنان راضی شدند، سپس مبلغی پول از قاچاق‌برها گرفتند، و به ما اطمینان دادند که با خیال آسوده حرکت کنیم.‏

‏هنوز سه یا چهار ساعت از حرکت کاروان نگذشته بود، که از دور متوجه گرد و ‏‎ ‎‏خاکی در بیابان شدیم. قاچاق‌برها به سرعت ما را از اتوبوس پیاده و به خرابه‌ای در ‏‎ ‎‏میان بیابان بردند. ساختمان خراب شده‌ای بود، که یک دیوار یک متر و نیمی داشت، ‏‎ ‎‏بعد گفتند که سعی کنید اصلا دیده نشوید، سر و صدایی هم نکنید، اتوبوس را هم ‏‎ ‎‏پنجاه متر از خرابه دور کردند، شاگرد راننده فوری جک آورد و وانمود کرد که ماشین ‏‎ ‎‏خراب شده است، ما از روزنه‌ای آنان را می‌نگریستیم.‏

‏شرطه‌ها ـ که از این صحنه‌ها زیاد دیده و گرگ باران دیده بودند ـ کنجکاو شدند و ‏‎ ‎‏جلو آمدند، قاچاق‌برها گفتند که این ماشین خراب شده است. آنان پرسیدند: چرا آن ‏‎ ‎
‎[[page 171]]‎‏ماشین آن‌جا ایستاده است؟ قاچاق‌برها گفتند: اگر زائران جدا بروند، همدیگر را گم ‏‎ ‎‏خواهند کرد، ماموران عراقی بی‌اعتنا به صحبت راننده قدم‌زنان وارد خرابه شده و با‏‎ ‎‏100 نفر مسافر قاچاق روبه‌رو شدند. از مسافرانی که طلبه بودند، پرسیدند: عازم کجا‏‎ ‎‏هستید، گفتند: ما شاگرد ‏‏سید محسن حکیم‏‏ هستیم و برای دیدن ایشان عازم نجف ‏‎ ‎‏هستیم. سری تکان دادند و با یک نوع گویش فارسی ـ که بیشتر لهجه عربی داشت ـ ‏‎ ‎‏گفتند: ‌های‌های کُلش ایرانی کُلش قاچاق. چاره‌ای نبود و دوباره شروع کردیم به ‏‎ ‎‏التماس و خواهش، که اجازه عبور بدهند، قاچاق‌برها بسیار اصرار کردند، آنان مقداری ‏‎ ‎‏پول به این دو پلیس و چند تن دیگر که در ماشین بودند دادند، تا این‌که توانستند اجازه ‏‎ ‎‏عبور را بگیرند، از این خطر هم گذشتیم، سرانجام ساعت 9 صبح وارد نجف شدیم.‏

‎[[page 172]]‎

انتهای پیام /*