فصل پنجم : تبعید امام به نجف

برخورد دکتر صادقی با آموزگار

کد : 126380 | تاریخ : 16/08/1395

‏بعد از ظهر آن روز به نیت عید دیدنی از آقای خویی، همراه دوستان: ‏‏برادران علیان‏‏، ‏‎ ‎‏آقای حاج ‏‏حسن کروبی‏‏، آقای احسانی، من و مجتبی قائمی به منزل ایشان رفتیم، تا با‏‎ ‎‏ایشان دیداری کنیم. کسان گوناگونی از ایرانی و غیر ایرانی برای عید دیدنی آن‌جا آمده ‏‎ ‎‏بودند، زمان چندانی از حضور ما در منزل ایشان نگذشته بود، که یکی از روحانیون ‏‎ ‎‏مسئول بیت آیت‌الله خویی، آهسته به ایشان چیزی گفت. آن‌گاه یک مرد مسن، که ‏‎ ‎‏حدود شصت سال سن داشت، همراه سه مرد جوان‌تر با کت و شلوار و کراوات خیلی ‏‎ ‎‏شیک ـ که هیچ تناسبی با مجلس آیت‌الله خویی نداشتند ـ وارد اتاق شدند.‏

‏آقای خویی به احترام آنان از جا بلند شد. ما شگفت‌زده و حیران بودیم که آن ‏‎ ‎‏روحانی، به نجوا در گوش آیت‌الله خویی چه گفت؟ از طرفی این افراد که‏‎ ‎‏ایرانی هستند، برای چه آمده‌اند؟ فقط نگاه می‌کردیم. آقایان دست آقای خویی را‏‎ ‎‏بوسیدند، سپس روبه‌روی ایشان نشستند. سکوت جالبی بر مجلس حاکم شد، به چهره ‏‎ ‎‏هر کدام از میهمانان که نگاه کردم، دیدم همه در فکر فرو رفته و این پنج تن را زیر نظر ‏‎ ‎‏دارند.‏


‎[[page 176]]‎‏بیشتر میهمانان مجلس روحانی بودند، با ورود آقایان، آقای خویی چند لحظه‌ای ‏‎ ‎‏سکوت کردند. آن‌گاه یکی از میهمانان جوان سکوت را شکست و گفت: «با اجازه ‏‎ ‎‏حضرت آیت‌الله العظمی خویی، ایشان، آقای «آموزگار»، وزیر هستند،‏‎[1]‎‏ حالا همه چیز ‏‎ ‎‏روشن شده بود، آقایان مسن‌تر، از مقامات بالای ایرانی بوده و سه تن دیگر محافظ و یا‏‎ ‎‏خبرنگار بودند. از صحبت‌هایی که بین آنان و آقای خویی رد و بدل شد، چنین برآمد که ‏‎ ‎‏از پیش ـ مثلا شب قبل و یا صبح ـ آقای خویی در جریان آمدن آقایان قرار گرفته بودند. ‏‎ ‎‏بعد آقای وزیر گفت: «ما از ایران، مخصوص زیارت حضرت عالی آمدیم، شاهنشاه ما را‏‎ ‎‏فرستادند، تا سلام و عرض ادبی از جانب ایشان داشته باشیم و چون مقدور نشد که ‏‎ ‎‏خودشان به زیارت شما و ائمه مشرف شوند، ما نایب الزیاره ایشان هستیم». از ‏‎ ‎‏گفته‌هایشان برمی‌آمد که می‌خواهند چنین وانمود کنند که شاه طرفدار و علاقمند به ‏‎ ‎‏روحانیت و مرجعیت است و به ائمه اطهار علیهم السلام عشق ورزیده، مذهبی و متدین است.‏

‏این سخنان برای ما و آقایان دیگری که از اوضاع ایران باخبر بودند، از جمله بر ‏‎ ‎‏آقای دکتر محمد صادقی بسیار گران آمد. آقای خویی بی‌‌ آن که چیزی بگویند، فقط ‏‎ ‎‏گوش می‌دادند.‏

‏کلافه شده بودیم که مبادا این سخنان تزویرآلود در آقای خویی موثر واقع شده و ‏‎ ‎‏ایشان گمان کنند، که این شخص درباری حقیقت را می‌گوید و شاه به راستی طرفدار ‏‎ ‎‏عالمان دین است. ما بچه طلبه بودیم، و کوچک‌تر از آن که در مقابل حضرت آیت‌الله ‏‎ ‎‏خویی حرفی بزنیم. اما به هر حال می‌دانستیم که سخنران حتی اگر وزیر باشد، در منزل ‏‎ ‎‏مرجعی چون آیت‌الله خویی حقیر است.‏

‏در این گیر و دار جناب آقای دکتر صادقی، نخست از آیت‌الله خویی اجازه گرفت و ‏‎ ‎
‎[[page 177]]‎‏سپس خطاب به آقای خویی عرض کرد: بله حضرت آیت‌الله! شاه به مذهب و روحانیت ‏‎ ‎‏و طلاب علاقه‌مند است! نشانه‌های این علاقه‌مندی هم این است که مدرسه فیضیه و ‏‎ ‎‏طلاب امام صادق علیه السلام را قتل عام کرد! شما شنیدید که طلاب و سربازان امام زمان(عج) را از بالای بام پرت کردند؟ دیدید که مرکز امام صادق علیه السلام را به گلوله بستند؟ دیدید که قلب پیغمبر و قلب امام زمان(عج) را جریحه‌دار کردند؟ این‌ها همه نشان دهنده علاقه شاه نسبت به امام صادق علیه السلام است! احکام اسلامی را هم در ایران تضعیف کرد، مفاسد را رواج داد و نسبت به روحانیت انواع ظلم و آزار را روا داشت، تا جایی که زندان‌های ایران مملو از روحانی است. نشانه دیگر این علاقه‌مندی به روحانیت دستگیری آقای خمینی و زندانی کردن معظم له در زندان عشرت‌آباد است. بعد هم تبعید ایشان به بورسای ترکیه است! شاه به دلیل علاقه‌مندی به روحانیت فاجعه پانزده خرداد را به وجود آورد! شاه از روی علاقه به مذهب، در یک روز برای دستگیری مرجع تقلیدی ـ که ملت برای او قیام کردند ـ پانزده هزار نفر مردم ایران را از زن و مرد به خاک و خون کشید! شاه از روی علاقه به امام رضا علیه السلام قلب آن بزرگوار را جریحه‌دار کرد!‏

‏دکتر صادقی هنگام صحبت، اجازه نفس کشیدن به وزیر نداد، تا او رشته سخن را از ‏‎ ‎‏دستش بگیرد. مسلسل‌وار و پشت سر هم پیرامون این مساله سخن گفت، دکتر صادقی ‏‎ ‎‏در آن مجلس در حقیقت صدای اعتراض همه ما شد، و بغض و خشم فرو خورده ما، ‏‎ ‎‏از حنجره ایشان بر سر وزیر فرو ریخت.‏

‏حاضران نخست یکپارچه ساکت بودند، اما رفته رفته هر جا که صلاح بود، بعضی در ‏‎ ‎‏تایید سخن‌های آقای دکتر آموزگار، بعضی هم برای تمسخر آقای وزیر، وارد عمل شدند. ‏‎ ‎‏آقای دکتر صادقی هم به حرف‌های خود همچنان ادامه داد: بله، شاه از روی علاقه به ‏‎ ‎‏روحانیت، مردان بزرگی چون آیت‌الله منتظری و آیت الله ربانی را به طرز فجیعی زندانی ‏‎ ‎‏کرده و این بزرگان اکنون هم در زیر بدترین شکنجه‌ها در حبس به سر می‌برند.‏

‏سپس آقای صادقی خطاب به آقای خویی گفتند: حضرت آیت‌اللّه! از آقایان بپرسید ‏‎ ‎‏که چرا هنوز روحانیون مبارز ایران در حبس بوده و بعضی از متدینین در زندان هستند؟‏


‎[[page 178]]‎‏آقای صادقی فضای مجلس را در دست گرفت. آنان چون اوضاع را وخیم دیدند، از ‏‎ ‎‏آقای خویی اجازه مرخصی خواسته و بلند شده و رفتند. پس از آن، بدون این که ‏‎ ‎‏آیت‌الله خویی در این‌ باره اظهار نظری بکنند، آقای دکتر صادقی، به طور کامل اوضاع ‏‎ ‎‏ایران را برای ایشان گزارش داد، در نهایت مجلس به پایان رسید و ما دسته‌جمعی به ‏‎ ‎‏مدرسه آیت‌الله بروجردی آمدیم.‏

‏در نجف مقید بودیم در دوره کوتاهی که آن‌جا هستیم، از فرصت‌ها بهره‌برداری ‏‎ ‎‏کرده و در مبارزه با رژیم ستم‌شاهی بکوشیم. توزیع عکس امام، و رفتن به منزل مراجع ‏‎ ‎‏عظام از جمله کوشش‌هایی بود که آن را واجب می‌شمردیم. آنچه برای ما سوال برانگیز ‏‎ ‎‏شد این بود که چرا عکاسی‌‌های نجف، عکس حضرت آیت‌الله خمینی را ندارند؟ آنان ‏‎ ‎‏عکس همه مراجع را داشتند، حتی عکس آقایانی که در رده‌های پایین‌تر از مرجعیت ‏‎ ‎‏قرار داشتند، در عکاسی‌ها موجود بود، اما عکس حضرت امام خمینی نبود.‏

‏من همراه دو، سه تن دیگر از دوستان به عنوان اعتراض، به یکی از این عکاسی‌های ‏‎ ‎‏عراق رفتم. صاحب مغازه ضمن صحبت‌های خود چنین گفت: «به من گفته‌اند که ‏‎ ‎‏عکس ایشان را نگذارم». جالب‌ این بود که این عکاس عراقی، خودش از ارادتمندان ‏‎ ‎‏آقای خمینی بود، زیرا در کشوی میز خود عکس آیت‌الله خمینی را داشت. سپس ادامه ‏‎ ‎‏داد: «از ناحیه بعضی آقایان به ما توصیه شده، که عکس آیت‌الله خمینی را در کنار ‏‎ ‎‏عکس‌های مراجع تقلید نگذاریم». به زبان خودش (عربی) گفت: «من دنبال دردسر ‏‎ ‎‏نیستم». من بیشتر شب‌ها به ویژه شب‌های جمعه به کربلا رفته، و در واقع پاتوق‌مان ‏‎ ‎‏مدرسه آیت‌الله بروجردی بود، تا دوستان خود را آن‌جا ببینم. چنان‌که پیش‌تر گفته شد، ‏‎ ‎‏این مدرسه، کانون طلاب ایرانی بود. رسم آیت الله خمینی نیز بر این بود که بیشتر ‏‎ ‎‏شب‌های جمعه و نیز ایام زیارتی مخصوص به کربلا مشرف شوند. ایشان در منزلی که ‏‎ ‎‏یکی از ارادتمندان در اختیار ایشان گذاشته بود، حضور داشتند.‏

‏برنامه ویژه یکی از این روزهای زیارتی، که آیت‌الله خمینی به کربلا مشرف شدند، و ‏‎ ‎‏قرار بود برای نماز جماعت به مدرسه آیت‌الله بروجردی رفته، و روی پشت‌بام ـ که بسیار ‏‎ ‎
‎[[page 179]]‎‏مکان مجلل و گسترده و مشرف به حرم حضرت امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام‏‎ ‎‏بود ـ نماز جماعت بخوانند، سه شب بود. در شگفت این که هر سه شب یاد شده، آقای ‏‎ ‎‏شیخ علی اصغر مروارید منبر رفتند. شگفت‌تر این که در هر سه شب آیت‌الله خمینی در ‏‎ ‎‏مجلس سخنرانی‌های آقای مروارید، حاضر شدند که به راستی منبرهای بسیار جالبی در ‏‎ ‎‏تناسب با مکان و زمان، ایراد کرد. آقای مروارید در این شب‌ها در سخنرانی‌هایش ‏‎ ‎‏کوچک‌ترین اشاره‌ای به حضور آقای خمینی نداشته، و یا تجلیلی از ایشان نکرد.‏

‏شب آخر روضه بود که ما طلاب تجمع کرده، و از آقای مروارید پرسیدیم: «چرا شما‏‎ ‎‏در این شب‌ها حتی یک بار نامی از آقای خمینی نبردید؟» ایشان در پاسخ گفت: «اول ‏‎ ‎‏برای این که نیازی نبود، چون حاضران در مجلس همه ایشان را می‌دیدند. و دیگر این ‏‎ ‎‏که، با بردن نام و تجلیل ایشان باعث دلخوری ایشان می‌شوم». من دیدم که استدلال آقای ‏‎ ‎‏مروارید استدلال مناسبی بود. چون حضرت امام از این‌جور کارها دل خوشی نداشتند.‏

‎[[page 180]]‎

  • . جمشید آموزگار در این ایام وزیر دارایی در کابینه امیر عباس هویدا بود. قبل از آن عضو مجلس موسسان و  مجلس سنا در دوره‌های دوم و سوم و به ترتیب وزیر فرهنگ، کار، بهداری در کابینه‌های آقایان:‌ حسین علاء،  منوچهر اقبال، حسنعلی منصور شده بود. در سال 1355 به دبیر کلی حزب رستاخیز انتخاب شد و در سال  1356 به نخست وزیری رسید. یک سال بعد استعفا داد. او همسر آلمانی داشت. پس از استعفا به بهانه بیماری  همسرش از ایران خارج شد و هم اکنون در امریکا اقامت دارد.

انتهای پیام /*