فصل هفتم : دوران خوف و رجا

دیدار با تبعید شدگان

کد : 126474 | تاریخ : 16/08/1395

‏نکته برجسته و درخشان در روند مبارزه با خودکامگی، همان حس همیاری و ‏‎ ‎‏یکپارچگی مبارزان راه امام خمینی بود. در حقیقت ما یک موج هماهنگ در راستای ‏‎ ‎‏هدف واحد بودیم، تا آن‌که حتی برای یکدیگر از همه چیز می‌گذشتیم. یکی از این ‏‎ ‎
‎[[page 346]]‎‏همیاری‌ها، دیدار با افراد مبارز در تبعیدگاه‌های گوناگون و دلجویی کردن از آنان به ‏‎ ‎‏شمار می‌آمد. در یکی از این دیدارها، من همراه آقای ‏‏میرلوحی اصفهانی‏‏ تصمیم ‏‎ ‎‏گرفتیم، که برای ملاقات آیت الله منتظری به «‏‏خلخال‏‏» برویم. آن روزها زمستان بود و ‏‎ ‎‏هوا بسیار سرد، مسافرت هم مانند اکنون آسان نبود، به هرحال از طرفی این سفر را ‏‎ ‎‏تکلیف خود دانسته و از طرفی دیگر سردمدار مبارزه در آن‌جا بود. به هرحال ما با جان ‏‎ ‎‏و دل به آن سفر رفتیم. آن‌گاه که با رنج بسیار خود را به خلخال رساندیم، متاسفانه ‏‎ ‎‏باخبر شدیم که آیت الله منتظری را از خلخال به «‏‏سقز‏‏» برده‌اند.‏

‏با این همه کوتاه نیامده و با در نظر گرفتن دشواری سفر به سمت سقز حرکت ‏‎ ‎‏کردیم. آیت الله منتظری را در آن‌جا ملاقات کردیم، آن‌جا به دلیل این‌که منطقه سنی ‏‎ ‎‏مذهب بوده و روحانیونی نداشت، کسی با آقای منتظری همگام نبود. از این‌رو ایشان ‏‎ ‎‏در شرایطی بسیار اسفناک و سخت زندگی می‌کرد، ما نتوانستیم زیاد در آن‌جا بمانیم، ‏‎ ‎‏پس از تفقد و دلجویی از ایشان، و نیز انتقال یک سری اطلاعات ناچار به تهران ‏‎ ‎‏بازگشتیم.‏

‏در آن سالی که آیت الله منتظری در تبعیدگاه طبس بوده، و آیت الله مشکینی در ‏‎ ‎‏ماهان کرمان‏‏ تبعید بود، با آقای امامی تصمیم گرفتیم که به دیدارشان برویم. در آن ‏‎ ‎‏روزها من ازدواج کرده بودم، از این‌رو خانواده را به تهران بردم و سپس راهی تبعیدگاه ‏‎ ‎‏شدیم. همراه آقای امامی به فرودگاه رفتیم که برای ‏‏طبس‏‏ بلیت تهیه کنیم. بلیت مهیا ‏‎ ‎‏شد، اما پس از این‌که متصدیان فروش کمی با هم صحبت کردند،‌ اسامی ما را از لیست ‏‎ ‎‏مسافران حذف کرده و بهانه آوردند که به دلیل ابری بودن هوا برای طبس پرواز نداریم. ‏‎ ‎‏در حقیقت آنان از اقامت آقای منتظری در طبس خبر داشتند، از سوی دیگر ما هر دو ‏‎ ‎‏مذهبی بودیم، پس حدس زدند که برای دیدن آقای منتظری عازم طبس هستیم، ناگزیر ‏‎ ‎‏تصمیم گرفتیم که با اتوبوس عازم طبس شویم، اما قرار گذاشتیم که نخست به ‏‏فردوس‏‎ ‎‏رفته و شب را در آن‌جا بمانیم. در فردوس از فرصت استفاده کرده و به تماشای مناطق ‏‎ ‎
‎[[page 347]]‎‏بازسازی شده زلزله چند سال پیش رفتیم. ضمن گشت و گذار به آشنایی برخوردیم، و ‏‎ ‎‏شب را نزد ایشان ماندیم. صبح روز بعد به سوی طبس حرکت کردیم، سفر دشواری ‏‎ ‎‏بود و با زحمت و مشقت به طبس رسیدیم، آن‌جا متوجه شدیم که بسیاری از آقایان، از ‏‎ ‎‏گوشه و کنار کشور برای دیدن آیت الله منتظری آمده‌اند.‏

‏هم‌زمان با ما، آقایان: ‏‏واعظ طبسی‏‏، ‏‏امام جمارانی‏‏ و ‏‏دری نجف‌آبادی‏‏، برای دیدن ‏‎ ‎‏آقای منتظری آمده بودند و همگی در همان ‏‏مدرسه علمیه طبس‏‏ ـ که پاتوق طلاب‏‎ ‎‏بود ـ ساکن بودند. آقای منتظری به دوستان پیشنهاد داد که به دیدن شهر و اطراف آن‌جا ‏‎ ‎‏بروند، به ویژه دیدن تنها پارک و تنها پرنده پلیکان شهر. خاطرم هست که ایشان به ‏‎ ‎‏عنوان شوخی، به طلاب توصیه داشت که زیارت پلیکان را فراموش نکنید. مکان ‏‎ ‎‏تفریحی دیگر «ارگ» طبس بود، چند روزی در مدرسه طبس، مانده و سپس همراه ‏‎ ‎‏شماری از ملاقات کنندگانِ آقای منتظری ـ که گروهی از روحانیون بودند ـ راهی یزد ‏‎ ‎‏شده و از آن‌جا به کرمان و ماهان رفتیم. سراغ منزل آقای مشکینی را گرفتیم که ما را به ‏‎ ‎‏بیرون از شهر راهنمایی کردند. آقای مشکینی آن روزها پیش‌نماز مسجدی در اطراف ‏‎ ‎‏ماهان بود، ما که به مسجد رسیدیم، نمازشان تمام شده و بالای منبر، در حال سخنرانی ‏‎ ‎‏برای اهالی بود. او از دور ما را شناخت و در پایان سخنرانی نزد ما آمد، پس از ‏‎ ‎‏خوش‌آمدگویی و احوال‌پرسی ما را به منزل خودشان برده و پذیرایی صمیمانه‌ای از ما ‏‎ ‎‏کرد. صبح روز بعد، راهی ‏‏بندرعباس‏‏ شدیم، یادم نیست که کدام یک از دوستان در ‏‎ ‎‏بندرعباس تبعید بود، در آن سفر چنان بیمار شدم، که آن سفر خوب در ذهنم حک شد. ‏‎ ‎‏در رختخواب افتاده بودم، دوستان به دلیل وخیم بودن حالم، مرا با هواپیما راهی تهران ‏‎ ‎‏کردند، از بد اقبالی به دلیل نقص فنی، هواپیما در فرودگاه اصفهان نشست، یک شب ‏‎ ‎‏میهمان نیروی هوایی اصفهان در هتل کوروش بودم، پس از رفع اشکال فنی با همان ‏‎ ‎‏هواپیما به تهران رسیدم.‏

‎[[page 348]]‎

انتهای پیام /*