در نخستین روز آبان سال 56، خبر رسید که حاج آقا مصطفی خمینی، فرزند ارشد آیت الله خمینی فوت کرده است. به گفته افراد موثق، از جمله آقای موسوی خوئینیها، گویا حاج آقا مصطفی را کشته بودند. این خبر به سرعت در میان طلاب و مبارزان پیچید. تا صبح روز بعد، برای تحقیق درباره درست یا نادرست بودن خبر صبر کردیم. شب سنگین و درازی بر ما سپری شد. همه در التهاب بوده و نگران حال آیتالله خمینی بودند. هنوز آفتاب سرنزده بود که به مدرسه فیضیه ـ کانون اطلاعات سیاسی ـ رفتیم. اندک اندک مساجد شهر قم شروع به پخش قرآن، به نشانه عزاداری کردند، دیگر برای ما مسلم شد که خبر صحت داشته است. آیت الله سیدمصطفی خمینی به گونه مرموزی در منزل مسکونی خود درگذشته است. بسیاری از انقلابیون، درگذشت ایشان را به دلیل ملاقات با دو ناشناس، پیش از درگذشت ایشان تلقی میکردند، که از عاملان رژیم بودند، این خبر از سوی سفارت ایران در عراق مخابره نشد، چون حکومت نمیخواست که کسی چیزی از خبر یا جزئیات آن به دست آورد. اما موافق بودند که شخصی از طریق تلفن یا تلگراف، به حاج آقا پسندیده خبر درگذشت را برساند. چون
[[page 361]]آقای موسوی خوئینیها گفت: خبر از منزل آیت الله خمینی در قم به ایشان رسیده است. حاج آقا پسندیده آن روزها، در راس امور بیت آقای خمینی بود. گفتنی است که حتی دارالتبلیغ اسلامی، وابسته به آقای شریعتمداری، نیز قرآن پخش کرد که برای طلاب قابل اهمیت بود. از آن پس مجالس ختم، یکی پس از دیگری در بیشتر شهرهای ایران برگزار شد. من، آن شور عظیم برخاسته در فراق از دست دادن این عزیز را از نزدیک شاهد بودم، ملت در اندوه فراق حاج آقا مصطفی، فرزند برومند آیت الله خمینی به خروش آمده بودند. شوری شگفت در قم، و سپس در شهرهای دیگر ایران به پا شد، به گونهای که پیریزی یک انقلاب همگانی از همین جا ریخته شد. در واقع این مجالس ختم، درآمدی برای انقلاب شد. مجلس ختم باشکوهی برای حاج آقا مصطفی خمینی، در مسجد اعظم قم برگزار شد که سخنران آن، آقای خلخالی بود. مجلس باشکوه و مفصل دیگری نیز در مسجد ارک تهران گرفتند، که در آن حضور داشتم. در آن مجلس، حجت الاسلام، دکتر حسن روحانی سخنرانی بسیار مهیج و جالبی کرد، و برای نخستین بار نام آیت الله خمینی را با لفظ «امام» بیان کرد. آن سخنرانی و مجلس، آن چنان شکوهمند و تاثیرگذار برگزار شد که آقای فلسفی در یکی از سخنرانیها آن را تحسین کرد.
من و برادرم، حاج آقا حسین، بدین منظور، در سیزدهم آبان همان سال مجلس ختمی، در مسجد صدوقِ ابن بابویه برگزار کردیم، که حدود دو هزار نفر جمعیت از گروههای گوناگون مردم در آن شرکت داشتند. سخنران مجلس، سیداحمد موسوی همدانی بود، که پس از تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید گفت: سران کشورها هرچند کارهای نیک از خود به یادگار گذارند، پس از سالها به فراموشی سپرده میشوند، اما ائمه و جانشینان امام همیشه زنده و جاوید خواهند بود. او سپس با اشاره به مرگ مشکوک مصطفی خمینی گفت: «ضایعه اسفانگیز درگذشت چنین آیت الله زادهای، برای همیشه جامعه تشیع را داغدار کرد. چون پدر بزرگوار او، حضرت آیت الله خمینی، پیشوا و مرجع تقلید میلیونها شیعه در سراسر جهان است، ما نیز به سهم خود
[[page 362]]در غم او شریک بوده، و به حضرت امام زمان(عج) و پدر بزرگوارش تسلیت عرض میکنیم».
سپس ایشان در ارتباط با مکارم اخلاقی و معلومات و تالیفات حاج آقا مصطفی خمینی و نیز چگونگی تشییع جنازه او در نجف و کربلا سخن گفت. پس از خواندن روضه حضرت امام حسین، مجلس ختم بدون هیچ گونه شعار یا حادثه غیرمنتظرهای پایان یافت.
در مسجد ارک تهران، از سوی بازاریان و روحانیون مبارز تهران، مجلس ختم برای حاج آقا مصطفی خمینی گذاشته شد و در پی آن برای تجلیل از مجالس ختم و مقام والای حضرت آیت الله خمینی، نزدیک به چند هزار طلبه از قم، به صورت دسته جمعی سوار اتوبوسها شده و در یک خط سیر حرکت کرده و به تهران آمدند، حرکت اتوبوسها شایان اعتنا بود. آنان در یکی از خیابانهای تهران، همگی پیاده شده و با چهره اندوهگین و مصیبتزده به سوی مسجد ارک حرکت کردند. این حرکت به اندازهای تاثیرگذار بود که در حقیقت، تبلیغ ارزندهای برای آیت الله خمینی، و به طور کلی برای انقلاب و مبارزه به شمار آمد. بدین سان، روحانیون قم، همراه روحانیون بزرگ تهران، در مسجد ارک؛ در مجلسی بسیار باشکوه و به یاد ماندنی به سوگ نشستند. در قم نیز بازار یکسر تعطیل شد و مجلس ختمی در آنجا برگزار شد. یکی از سخنوران روحانیت، سخنرانی بسیار مفصلی کرد. پس از این نشستها من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم که مجلس ختمی در تجلیل از حاج آقا مصطفی خمینی، در شهر ری برگزار کرده و روی مساله شهادت ایشان و نیز تجلیل از مقام آیت الله خمینی مانور داده شود. مقدمات کار آماده شد، میخواستیم مجلس را در مسجد زیبای خاتم النبیین، واقع در خیابان حضرت عبدالعظیم، نزدیک بازار ـ که مسیر تردد زائران است ـ برگزار کنیم. اما برپایی این مجلس ختم، نیازمند تایید آیت الله لالهزاری بود.
از اینرو همراه آقای سید ابوالقاسم موسوی همدانی، به منزل آیت الله لالهزاری رفته و خدمت ایشان عرض کردیم: با توجه به اینکه حاج آقا مصطفی خمینی، در
[[page 363]]نجف به شهادت رسیده، و در سراسر ایران مجالس ختم برگزار شده، ما تصمیم داریم که مجلس ختمی در مسجد حضرتعالی برگزار کنیم، بیشک این اقدام منوط به لطف حضرتعالی است. آقای لالهزاری با سعه صدر و با چهره باز فرمود: «من چه کاری باید انجام دهم؟» عرض کردم: «اجازه بدهید که در مسجد شما و نیز با حضور حضرتعالی این مجلس برگزار شود.» ایشان فرمود: «بروید و مجلس ختم را برگزار کنید.» باز جسارت کرده و پرسیدم: «حاج آقا شما چه کمکی خواهید کرد؟» فرمود: «از من چه کمکی ساخته است؟» گفتیم: بالاخره به ما کمکی کنید. من بدون مشورت قبلی با آقای سید ابوالقاسم موسوی همدانی، یک مرتبه به ذهنم رسید که در مجلس ختم پذیرایی صورت گیرد. از اینرو گفتم: «حاج آقا اگر بشود پذیرایی عمومی داشته باشیم، خوب است.» آقای لالهزاری بدون درنگ فرمود: «مورد ندارد، چلو خورشت سبزی بدهید.» در پی این محبت و همراهی ایشان، من و آقای موسوی هر دو تشکر کرده و قرار گذاشتیم که شب بعد پس از نماز مغرب و عشا آن مجلس ختم برگزار گردد. سپس همه روحانیون را برای شرکت در آن مجلس دعوت کردیم. قرآن خوان مجلس، آقای مساحتی بود، ایشان یکی از علاقهمندان و دلباختگان آیت الله خمینی بود، که اکنون بازنشسته آموزش و پرورش هستند. مجلس با صوت خوش قرآن و یادآوری لحظه به لحظه شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، و نیز شعار صلوات برای سلامتی حضرت آیت الله خمینی ایشان شروع شد. سخنران مجلس، آقای مدقق خراسانی بود که از منبریهای خوب بود و با دستگاه حکومتی مخالف بود، هرچند که مبارز نبود. ایشان از طرف آقای لالهزاری دعوت شد. ایشان در عظمتِ روحانیت و نیز منزلت حضرت آیت الله خمینی و همچنین شهادت حاج آقا مصطفی، سخنرانی بسیار جالبی کرد. مامورین دولتی و ساواک در آن مجلس، بیدعوت حضور داشتند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. چون آنان از طرفی مقام آقای لالهزاری را رعایت کرده، و از سوی دیگر به طور کلی ساواک چندان نسبت به مراسم ختم آقای مصطفی خمینی واکنشی نشان نداد، چون سیاست روز این گونه اقتضا میکرد که با قرآنخوانی
[[page 364]]و مجالس ختم فرزند امام مخالفت نشود.
این مجلس اگر به حساب آقای لالهزاری هم بود، به خوبی برگزار شد. آنگاه با برادرم، آیت الله سیدحسین موسوی درچهای که اکنون پیشنماز مسجد خاتم النبیین هستند، با پیشنماز مسجد صدوق در محله ابن بابویه، کنار برج طغرل مشورت کردیم و مجلس ختمی نیز در آن مسجد با سخنرانی آقای طاهری اصفهانی برگزار شد. چون در مجلسهایی که در مساجد خاتم النبیین و مسجد صدوق برگزار شده بود، نقش من در اجرای برنامهها آشکار بود، برخی از دوستان احتمال دادند که از سوی ساواک تعقیب و دستگیر شوم، از اینرو صلاح دانستم که چند روزی آشکار نشوم، تا مساله به تدریج فراموش گردد.
[[page 365]]