مجله کودک 502 صفحه 26

کد : 126697 | تاریخ : 16/07/1390

ای خدایی که چشمههای روان از دل خاک از تو میجوشد جامهی سبز از تو میپوشد  علیاصغر نصرتی خوش به حال دلم در را باز کرد و با فریاد گفت چرا مزاحم من میشوید بروید وگرنه حساب شما را میرسم. در این هنگام ستاره بزرگ جلو آمد و گفت من خودم ماه را در خانه تو دیدم زودباش ماه را آزاد کن. مرد در حالی که به سمت بچهها حملهور

[[page 26]]

انتهای پیام /*