مجله کودک 506 صفحه 18

کد : 126890 | تاریخ : 14/08/1390

بود نمیتوانست و... این قصه هم همان طوری تمام شد که آقا کله پوک فکرش را میکرد و میدانست. چون این قصه هم مال خودش بود. اما پس فردا شب اتفاق میافتد طوطی قصه آقا کله پوکی را گفت که او آن را خیلی دوست داشت. آقا کله پوک وقتی این قصه را شنید، دو تا گوش داشت، دو تا گوش هم قرض گرفت و سر تا پا گوش شد. اما طوطی وسطهای قصه که رسید بقیه آن را تعریف نکرد. آقا کله پوک که خیلی تعجب کرده بود و منتظر ادامه قصه بود به طوطی گفت: «چرا بقیه قصه رو نمیگی، طوطی پیشگو.» طوطی توی قفس چرخی زد و گفت: «شنیدن ادامه قصه یک شرط دارد.» آقا کله پوک که تشنه شنیدن ادامه قصه بود، گفت: «چه شرطی؟» طوطی آمد جلو میلههای قفس و امروزه که آب لولهکشی به همه خانهها رسیده است درِ خیلی از آن چاهها را بستهاند. شاید به همین خاطر است که کفتر چاهیها نیز کمتر دیده میشوند.

[[page 18]]

انتهای پیام /*