مجله کودک 506 صفحه 33

کد : 126906 | تاریخ : 14/08/1390

سوزن جوالدوز نوشته: هانس کریستین آندرسن مترجم: محمدرضا شمس یکی بود یکی نبود. سوزن جوالدوزی بود که خود را از همه بهتر میدانست. او آنقدر مغرور بود که فکر میکرد یک سوزن دوخت و دوز جادویی است. روزی سوزن جوالدوز به انگشتانی که او را گرفته بودند گفت: «مرا محکم بگیرید، میدانید که اگر به زمین بیفتم، دیگر نمیتوانید مرا پیدا کنید! آخر من خیلی ظریف و باارزش هستم!» انگشتان او را سختتر فشردند و گفتند: «مغرور نباش.» و نخ بلندی را از سوراخ سوزن عبور دادند؛ اما فراموش کردند که انتهای نخ را گره بزنند. انگشتان سوزن را در کفش راحتی آشپزخانه که پاره شده بود فرو کردند تا آن را بدوزند. اما سوزن شکست. سوزن جوالدوز گفت: «نگفتم؟ نگفتم که من بسیار ظریف هستم و میشکنم!» پایش را دراز بکند و استراحت نماید. راستی این را هم بگویم که شبها روی کرسی «شب چره» چیده میشد که عبارت بود از گندم و شاهدانه بو داده شده، انار دانه شده،

[[page 33]]

انتهای پیام /*