غزل

حُسن ختام‌

کد : 127069 | تاریخ : 17/06/1395

حُسن ختام

اَلا یا ایُها الساقی ز می پُر ساز جامم را

که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را

از آن می ریز دَر جامم که جانم را فنا سازد  بُرون سٰازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را

از آن می ده که جانم را ز قید خود رَها سازد  بخود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت  بهم کوبد سجودم را بهم ریزد قیامم را

نبودی در حَریم قدس گلرویان میخانه  که از هَر روزنی آیم گلی گیرد لجٰامم را

روم دَر جرگه پیران از خود بی خبر شاید   بُرون سٰازند از جانم بمی افکار خامم را

تو ای پیک سبک باران دریای عَدم از من  بدَریادارِ آن وادی رَسان مدح وَ سلامم را

بسٰاغر ختم کردم این عَدم اندر عَدم نامه

به پیر صُومعه برگو ببین حُسن ختامم را

 

[[page 40]]

انتهای پیام /*