غزل

کتاب عمر

کد : 127130 | تاریخ : 17/06/1395

 

کتابِ عُمر

پیری رسید و عهد جوانی تباه شد

ایّام زندگی هَمه صرف گناه شد

بیراهه رفته پشت به مقصد همی روم  عُمری دراز صرف در این کوره راه شد

وارستگان به دوست پناهنده گشته اند  وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد

خودخواهی است و خودسری و خودپسندی است  حاصل ز عمر آنکه خودش قبله گاه شد

دلدادگان که روی سفیدند پیشِ یار  رنج مرا ندیده که رویم سیٰاه شد

افسوس بر گذشته، بر آینده صد فسوس  آنرا که بسته در رَسَن مال و جاه شد

از نور، رو به ظلمتم ای دوست، دست گیر

آنرا که روسیه به سراشیب چاه شد

 

[[page 93]]

انتهای پیام /*