مجله کودک 510 صفحه 17

کد : 127158 | تاریخ : 12/09/1390

تور گفت: من پر از پرنده میشوم. پر از بهار. باد بدنم را قلقلک میدهد. باید مثل باد بود. بویید و رد شد. باغ گفت: نه! باید ماند و لذت برد. تو هم به آواز پرندگان علاقه داری هان؟! تور گفت: پرندگانی که مال خودِ خودِ من باشند. درختهایی که مال خودِ خودِ من باشند باغ گفت: این درختها از کمیابترین درختها هستند. تور بالا و بالاتر میرفت و سختتر و کشیدهتر و محکمتر میشد. خودش را بالای درخت و باغ و پرندهها میدید. داشت به آرزویش میرسید. از پهن شدن روی زمین حسابی خسته شده بود. آرزو داشت بالاتر از همه باشد. دوست داشت همه چیز مال خودش باشد. دوست داشت از بالا خوشبو، آبدار و شیرین بود. بابابزرگ آن را قاچ کرد، دست مامان بزرگ داد. مامان بزرگ آنها را تو بشقابهای مسی گذاشت. از کوچکترها شروع کرد تا دست همه رساند. مَلچ و ملوچ، بهبه و چهچه، بگو و بخند. مادر بزرگ دو نصفهی هندوانه را که با هُرت و هورته بچهها ته صورتی

[[page 17]]

انتهای پیام /*