رساندند دست مامان بزرگ. دختر شیر گاو را دوشید و بُرد آشپزخانه. عروس شیر را جوشاند و ماست بست. مامانبزرگ، میون نگاه بچهها، نون به تنور، بَست. شب، دور سفرهی پارچهای راه راه سفید و خاکستری؛ وسط پنج دری