غزل

کعبۀ مقصود

کد : 127195 | تاریخ : 17/06/1395

 

کعبۀ مقصود

هَر جا که شدم از تو ندایی نشنیدم

جُز از بُت و بتخانه اثر هیچ ندیدم

آفاق پُر از غلغله است از تو و هرگز  با گوش کر خود بصدایی نرسیدم

دنیا هَمه دریای حَیات و من مسکین  یک قطره از این موج خروشان نچشیدم

رفتند حریفان بسوی کَعبۀ مقصود  با محملی از نور و بگردش نَرسیدم

این خرقۀ پوسیده رَها کرده وَ رفتند  من شاد باین پوسته در خرقه خزیدم

صٰاحب دل آشفته گذشت از پل و من باز  دنبال خسان پشت به پل کرده دویدم

مُرغان هَمه بشکسته قفس را و پَریدند  من در قفس افتاده بخود تار تنیدم

یا رَب شود آن روز که در جَمع حریفان

بینم که از این لانۀ گندیده پَریدم

 

[[page 147]]

انتهای پیام /*