غزل

کاروان عشق‌

کد : 127237 | تاریخ : 17/06/1395

 

کاروان عشق

پریشان حٰالی و دَرماندگیّ ما نمیدانی

خطاکاریّ مٰا را فاش بی پروا نمیدانی

بمستی کاروان عٰاشقان رفتند از این منزل  بُرون رفتند از «لا» جانب «الّٰا» نمیدانی

تُهی دستیّ و ظالم پیشگیّ ما نمی بینی  سبُک بٰاریّ عاشق پیشۀ والا نمیدانی

بُرون رفتند از خود تا که دَریابند دلبر را  تو دَر کُنج قفس منزلگه عنقا نمیدانی

ز جٰا برخیز و بشکن این قفس بگشای غل ها را  تو منزلگاه آدم را وراء «لا» نمیدانی

نبُردی حٰاصلی از عُمر، جز دعوای بی حاصل

تو گویی آدمیّت را جُز این دعوا نمیدانی

 

[[page 182]]

انتهای پیام /*