مجله کودک 512 صفحه 9

کد : 127476 | تاریخ : 26/09/1390

اسباببازی، مخالف بود و خیلی کم میشد که برای ما اسباببازی بخرد. میگفت: «پول دادن برای اسباببازی، کارِ باطلیست و مثل دور ریختن پول است.» به ما یاد داده بود که خودمان با چیزهای ساده و بدون مصرف، اسباببازی درست کنیم. مثلاً با گِل رُس، تیلههای کوچک گلی درست میکردیم و وقتی که زیر آفتاب خشک میشد، با آنها بازی میکردیم. تیلهها را روی زمین میچیدیم و از دور به نوبت تیلههای دیگری را به طرف آنها قِل میدادیم. هرکس به تیلههای چیدهشده میزد، برنده بود. اما بهترین بازیهای ما، مال وقتی بود که پدر پیشمان میآمد. یعنی همان بیست دقیقه! هر بازی که میکردیم، پدر همبازی ما میشد و با ما بازی میکرد: گرگم به هوا، قایم باشک و... مثلاً گوی بازی قایم باشک، پدر سرِ ما را توی دامنش میگرفت تا جایی را نبینیم، و با اشارهی او یک نفر میرفت قایم میشد. بعد همه با هم میرفتیم و به دنبال او میگشتیم... از خدا میخواستیم که آن بیست دقیقه طولانیتر شود و پدر بیشتر پیش ما بماند. چون خیلی خوش میگذشت. تا صدای قو را شنید، پی به اشتباه خود برد و پرندهی خوش آواز را رها کرد و به سراغ آن پرندهی دیگر رفت. [گاهی گفتن یک کلمه در وقت و جای خودش، بسیار گرانبهاست.]

[[page 9]]

انتهای پیام /*