مجله کودک 512 صفحه 34

کد : 127501 | تاریخ : 26/09/1390

رنگینکمان را که نمیشود خورد! (البته این نباید به گوش بابا برسد) به هر حال مسابقهی ما نابرابر است. مثلِ «جنگِ پشه با حبشه». این را بهروزِ ما میگوید. بهروز خیلی ناقلا است. ابروهای کشیدهای دارد که به نگاه تند و تیزش حالت اژدهایی میدهد. ما وقتی که او عصبانی میشود و داد و پرخاش میکند بِهِش میگوییم: اژدها! این اژدهای ما خیلی باهوش است و خیلی خیلی قد بلند. بابا گاهی که میخواهد با او شوخی کند، خودش را قد بچههای کوچک میکند و از آن زیر، از او میپرسد: خب هوا آن بالا چطور است؟ صاف و آفتابی؟ و بهروز از آن بالا نگاهش میکند و میگوید: اِ بابا... بله، بهروز با همین سن کمش رادیو تعمیر میکند. رادیوی بقالِ محله، یا دایی بابا. و گاهی هم میبینی که یکهو خانه را با آن چراغهای کوچولو چراغانی کرده است. این پسر توی حیاط خلوتِ خانه یک طرف دیوار را پُر کرده از پیچ گوشتی و فازمتر و سیم و خرت و پرتهای دیگر. و گاهی هم مثل اژدها فِش فش میکند و یکهو آتش دو شاخ از دهانش بیرون میدهد! و ما بهش میخندیم. اما او « گوزن و چشمه» روزی یک گوزن تشنه دوان دوان سرچشمهای رفت تا آب بنوشد. در حال

[[page 34]]

انتهای پیام /*