مجله کودک 515 صفحه 16

کد : 127614 | تاریخ : 17/10/1390

قسمت آخر محمدعلی دهقانی راز سبز پدربزرگ پدربزرگ با تعجب بچهها را برانداز کرد و گفت: «با من میآیید؟ به کجا میآیید؟!» محسن گفت: «به همان جا که شما میروید! به... به... مسجد!...» و چند نفر از بچهها، به دنبال حرف محسن، با هم گفتند: نماز!» پدربزرگ، دستی به ریشهای سفیدش کشید و مشغول فکر کردن شد. بعد از چند لحظه، سری تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: «خوب، که «خرگوش و لاکپشت» روزی خرگوش، لاکپشت را به خاطر پاهای کوچک و قدمهای کندش، مسخره کرد و گفت:

[[page 16]]

انتهای پیام /*