معنیِ حرفهای سربسته
پیشِ من مثل روز روشن شد.
آفتابِ پدر به من تابید،
حرفِ مادر ترانهی من شد.
ای پدر، میستایمت امروز
چونکه تو آفتابِ جانِ منی؛
راهِ آینده را تو میسازی،
همدمِ خوب و مهربان منی.
که سرانجام حوصلهاش سر رفت و یک روز سرِ مهتر فریاد کشید:
- آهای ارباب! اگر واقعاً دلت میخواهد که من زنده بمانم، از قشو کشیدن کم کن و به خوراکم اضافه کن!
[[page 27]]
انتهای پیام /*