مجله کودک 516 صفحه 5

کد : 127647 | تاریخ : 24/10/1390

حتی آن روز که خبر شهادت پسر ارشد امام، مرحوم حاج آقا مصطفی به ایشان داده شد، باز امام سر وقت نماز به مسجد رفتند و حتی کتاب و قرآنی را که هر روز میخواندند، طبق برنامه روزهای قبل خواندند. روز دیگری، هنگامی که حضرت امام در حال درس دادن بودند، تعدادی تانک رژیم شاه از جلوی مسجد خیابان ارم قم که محل تدریس امام بود، عبور کرد. یکی از روحانیون که در کلاس به عنوان شاگرد کلاس حضور داشت، نقل میکند؛ امام، همینطور که درس میفرمودند، گاهی هم نگاهی به صف تانکها میانداختند. من در کنار امام نشسته بودم و با دقت تانکها را نگاه میکردم و میشمردم. ناگاه امام فرمودند: امروز خبری است؟ من بیتجربگی کردم و گفتم: «پانزده عدد تانک رد شد.» امام فرمودند: شما تانکها را میشمردی یا به درس گوش میدادی؟! جای ملخ، چشمش به یک عقرب افتاد. زود دستش را کنار کشید و از جا بلند شد. عقرب، با دیدن این حرکت پسر، خندید، و در حالی که نیشش را به پسر نشان میداد، گفت: - پسرجان! خدا خیلی بهت رحم کرد. چون اگر دستت را به من

[[page 5]]

انتهای پیام /*