مجله کودک 517 صفحه 6

کد : 127691 | تاریخ : 01/11/1390

تقی متقی آواز خدا هیچ دلی راه به جایی نداشت هیچ کجا شور شکفتن نبود ثانیهها خسته و بیحوصله حادثهای لایق گفتن نبود  باغ تهی بود ز پروانهها خانهای آواز قناری نداشت جنگل احساس زمین، بیدرخت چشمهی جوشندهی جاری نداشت  در گُلِ آواز خروسان صبح عطر مناجات و دعایی نبود در تپش سینهی گنجشکها صبحدم از عشق صدایی نبود  فراموش کرد و با صدای بلند شروع به خندیدن. دوستش با اخم گفت: «برای چی میخندی؟» مردِ زخمی گفت: «آخر آدم نادان! این چه جور درمانیست؟ اگر من این کار را بکنم، مثل این

[[page 6]]

انتهای پیام /*