مجله کودک 210 صفحه 8

کد : 127737 | تاریخ : 26/08/1384

مهمانی عباس قدیر محسنی روی مبل نشسته بودم و پاهایم به زمین نمی­رسید و مدام به خود فشار می­آوردم و پاهایم را تکان تکان می­دادم. مامان قبل از آمدن به خانه عمو خیلی سفارش کرده بود، توالت بروم. اما من با لجبازی گفتم: ((ندارم. ندارم. ندارم.)) و حالا ... مامان که کنار من نشسته بود سرش را آرام نزدیک من آورد و گفت: ((می­خوای بریم توالت.)) و من سرم را به سرت بالا انداختم و گفتم: ((نچ)) و دوباره آرام نشستم. می دانستم که با عمو و زن عمو حسابی رو دربایستی داریم و سالی یکی دو بار بیشتر به خانه آنها نمی­رفتیم یک بار عید بود و بار دیگر وقتی که زن عمو ما را دعوت می­کرد، مثل حالا. عمو بچه نداشت و خانه­اش بزرگ بود و تمیز و مرتب و زن عمو وسواس تمیزی داشت. دوباره پاهایم بی­اختیار تند تند تکان خوردند و کم کم همه متوجه من شدند. دست خودم نبود. داشتم می­ترکیدم. یک دفعه از جا بلند شدم و مامان هم با من بلند شد. خیلی دوستش داشتم، همیشه به موقع کمکم می­کرد. مامان دستم را گرفت و با هم به طرف توالت رفتیم. همان وسط راه دو تا وشگون جانانه از بازویم گرفت. خیلی دردم آمد اما هیچی نگفتم ، ----- نام اسلحه: PPD مدل 40/38 طول: هفتاد سانتی متر وزن: سه کیلو و ششصد گرم خشاب: 71 فشنگ سرعت حرکت گلوله: 49 متر بر ثانیه

[[page 8]]

انتهای پیام /*