
چون ارزشش را داشت. از موقعی که آمده بودیم خانه عمو هیچی نتوانسته بودم بخورم و ... هنوز به در توالت نرسیده بودیم که من دویدم توی توالت و در را محکم بستم و چفت آن را انداختم. بعد هم به خودم گفتم کاش همان اول به مامان گفته بودم، یا همان توی خانه میرفتم توالت تا این قدر عذاب نکشم. نفس بلندی کشیدم و لباسم را مرتب کردم. به طرف در توالت رفتم و چفت آن را باز کردم و در را کشیدم، اما باز نشد. نفسی کشیدم و به آرامی دستگیره در را پایین دادم. فایدهای نداشت. دوباره زور زدم و در را هل دادم. باز نشد. در را به طرف خودم کشیدم. باز نمیشد. زود عرق کردم و بوی توالت اذیتم کرد. با همه قدرت و دودستی دستگیره در را کشیدم و محکم در را هل دادم. اما باز نشد. بد جوری آن را بسته بودم و گیر کرده بود. نمیدانستم چکار کنم. به سقف نگاه کردم. بلند بود. روی دیوار هم فقط یک پنجره کوچک بود که گربه هم از توی آن رد نمیشد. میخواستم محکم در بزنم و مامان را صدا کنم. خجالت کشیدم. سیفون توالت را چند بار کشیدم تا صدایش را همه بشنوند. اما فاصله توالت با اتاقی که همه توی آن بودند، زیاد بود. خسته شده بودم و گرسنهام بود. به در تکیه دادم و آرام روی کاشیهای قهوهای و خوشرنگ کف توالت نشستم. یکی یکی کاشیها را شمردم و پلکهایم سنگین شد ...
در که به پایم خورد از خواب پریدم و به سرعت بلند شدم و به چشمهای قرمز بابا نگاه کردم. عرق از صورت مامان میچکید روی روسریاش و زن عمو لبخند میزد و به عمو نگاه میکرد که یک پیچ گوشتی توی دستش بود و با چفت در ور میرفت.
-----
نام اسلحه: 41 PPSH
وزن: سه کیلو و پانصد گرم
خشاب: 35 فشنگ
سرعت حرکت گلوله: 490 متر بر ثانیه
-----
[[page 9]]
انتهای پیام /*