
قصه دوست خانهای برای جن کوچولو
سرور کتبی
جن کوچولویی بود که توی یک گردو زندگی میکرد. یک روز باد تندی وزید و گردو را از درخت به حیاط خانه پیرزنی انداخت. پیرزن تا گردو را دید گفت: «به به! چه گردوی قشنگی» گردو را برداشت و تو آفتاب نشست بعد تق.... تق.... گردو را شکست. اما به جای مغز گردو جن را دید که از گردو بیرون پرید پیرزن جیغ کشید.
جن گفت: « اِ ... چرا جیغ میزنی؟ خانهام را خراب کردهای، جیغ هم میزنی؟»
پیرزن گفت: «حَ حَ حرف می زنه؟»
جن گفت: کی حرف میزنه؟
پیرزن گفت: «تو تو حرف میزنی؟»
جن گفت: « ببینم تو دنیای شما حرف زدن عجیب است.»
پیرزن گفت: «نه.... نه .... ولی تو توی گردو چکار
[[page 5]]
انتهای پیام /*