
گزارش دوست فرهنگسرایی به نام کودک
«هروقت به مامان می گفتم به بابا بگو با هم بریم بیرون می گفت: «بابا خسته است، بگذار پنجشنبه جمعه یک کارش میکنیم» پنجشنبهها و جمعهها که یا بابا میخواد بخوابه یا این که حال بیرون اومدن نداره.
تا این که دوستم به من گفت:«این پنجشنبه با بابام میرم جشن پنجشنبهها»
-چی؟ جشن پنجشنبهها؟
-آره «فرهنگسرای کودک»
برای بچهها هر پنجشنبه جشن برگزار میکنه هر کی هر بازی که دلش بخواد اونجا انجا می ده»
فرهنگسرای کودک - پنجشنبه ساعت 6
یک آقا دم در فرهنگسرا ایستاده و به خانوادهها خوشآمد میگوید، کاغذهایی هم در دستش است که به هرکی یک دونه از اونها رو میدهد.
یکی از او کاغذها رو میگیرم و داخل فرهنگسرا میشم. روی اون کاغذ برنامههای جشن رو نوشته کلاس بازی، کلاس گِل بازی، کلاس نقاشی، ایستگاه گریم، ایستگاه عکاسی، نمایش، مسابقه و ...
توی سالن در هر گوشه یک غرفه هست که محصولات فرهنگی مثل لوازمالتحریر کتاب و صنایع دستی میفروشند. کمی آن طرفتر کلاس بازی است. در کلاس بازی کلی اسباببازی است. در کلاس بازی کلی اسباببازی پخش است و بچهها مشغول بازی هستند. دو مربی همراه آنها مشغول مراقبت از بچهها هستند.
می شنوم یکی از مادرها به یکی دیگر از مادرها میگوید:«آن قدر اینجا برنامه هست که نمیرسم بچههایم را برای استفاده از همهاش ببرم.» او درست میگوید. اینجا غلغلهایست در همه کلاسها بچهها صف کشیدهاند. از صدای خنده و شادی بچهها آدم روحیه میگیرد. تصمیم میگیرم برای اینکه در جریان ماجرا قرار بگیرم با مسئولان
[[page 12]]
انتهای پیام /*