
زیادی شنیدهاید و مطالب فراوانی خواندهاید. امّا خودمانیم، چقدر به این موضوع فکر کردهاید؟ مثلاً نشسته اید با خودتان فکر کنید که چند نفر دانشآموز کودک و نوجوان، با چه انگیزهای، با چه هدف مقدّسی و با چه جرات و شهامتی، میتوانند جلوی مسلسل سینه سپر کنند؟
بچّههای دانشآموزی که در سال 57، در تظاهرات شرکت کردند و شهید شدند، از کجا آمدهاند؟ مگر از خود ما، از شهرها و از محلّههای ما نبودند؟ مگر زندگی را دوست نداشتند؟ بازی را، درس را، آینده را...
پس چه شد که ترجیح دادند با دست خالی به جنگ شاه بروند و شهید بشوند؟ من که با فکر کردن به این چیزها پشتم به لرزه می افتد. احساس میکنم در مقابل آنها خیلی کوچکم. احساس میکنم وظیفۀ بزرگی بر دوش دارم، وظیفۀ بزرگی که دانش آموزان
شهید 13 آبان، با دستهای کوچکشان بر دوش من گذاشتهاند. فکر میکنم آنها خیلی بیشتر از من امام خمینی را شناخته بودند. امام با همۀ عظمتش در قلبهای کوچک آن بچّهها جا داشت. آن بچّهها، دلشان برای امام تنگ شده بود.
نمیتوانستند جای خالی او را در ایران ببینند. نمیتوانستند حکومتی را که ایمان مردم را زیر پا گذاشته
بود، تحمل کنند. نمیتوانستند ببینند آمریکا به خاطر قدرت ظاهریاش، همۀ اعتقادات
پدران و مادرانشان را لگدمال کند. آنها میخواستند شاه برود. میخواستند رهبر ایران،
کسی باشد که بوی پیامبران و امامان را بدهد، میخواستند رادیو و تلویزیون ما مثل
منارههای مسجد، بوی قرآن و نیایش بدهد. میخواستند کتابها و روزنامههای ما مثل
محراب پیامبر، مثل منبر علی (ع)، مثل کتابهای مقدّس، پراز پاکی و زیبایی و معنویت باشد.
نمیخواستند وقتی پای تلویزیون مینشینند، با دیدن صحنههای غیراخلاقی از پدر و مادرشان خجالت
بکشند. نمیخواستند در سینما، در خیابان در کافهها و رستورانها، با آدم هایی روبرو شوند که بوی بد
گناه از سر و روی آنها میبارید. نمیخواستند شاه مملکتشان، در مقابل غربیها مثل یک آدم ضعیف و
بُهتزده رفتار کند و غرور مردمش را با گدایی و چاپلوسی زیر پا گذارد. نمیخواستند پدرانشان زیر
بار ظلم و بیعدالتی روزگار، کمر خم کنند. نمیخواستند مادرانشان به خاطر فقر، به خاطر بیسوادی،
به خاطر این که زنهای برهنه و ثروتمند روزگار حقّ آنها را خورده بودند، روز به روز بیشتر تحقیر
بشوند. نمیخواستند خواهرانشان به خاطر معصومیت، به خاطر حجابی که داشتند، به خاطر آن
که بلد نبودند مثل دخترهای بیبندوبار خودشان را هفت قلم آرایش کنند، از رفتن به پارک، به
سینما، به دانشگاه و ... محروم بمانند.
چیزهایی که دانشآموزان شهید 13 آبان نمیخواستند ببینند، و چیزهایی که میخواستند به دست بیاورند، آن قدر زیاد است که در کتاب و مجلّه جا نمیگیرد. آرزوهای آنها آن قدر بزرگ و قیمتی بود که تصورّش هم برای من سخت است. پس صحبتم را خلاصه میکنم و میگویم: آنها بخاطر خدا، به خاطر قرآن، به خاطر معصومین (ع)، به خاطر امام عزیزمان، به خاطر پدر و مادرشان، به خاطر مردم کوچه و بازار، به خاطر مسجد، به خاطر مدرسه، به خاطر من و به خاطر شما از همه چیز گذشتند و در برابر گلوله ایستادند و شهید شدند، آیا درست است که ما به کار بزرگ آنها فکر نکنیم؟
یادتان باشد، از شما خواستم فقط فکر کنید، همین، آیا توقّع زیادی است؟
سردبیر
[[page 5]]
انتهای پیام /*