مجله کودک 06 صفحه 5

کد : 127814 | تاریخ : 10/08/1380

زیادی شنیده­اید و مطالب فراوانی خوانده­اید. امّا خودمانیم، چقدر به این موضوع فکر کرده­اید؟ مثلاً نشسته اید با خودتان فکر کنید که چند نفر دانش­آموز کودک و نوجوان، با چه انگیزه­ای، با چه هدف مقدّسی و با چه جرات و شهامتی، می­توانند جلوی مسلسل سینه سپر کنند؟ بچّه­های دانش­آموزی که در سال 57، در تظاهرات شرکت کردند و شهید شدند، از کجا آمده­اند؟ مگر از خود ما، از شهرها و از محلّه­های ما نبودند؟ مگر زندگی را دوست نداشتند؟ بازی را، درس را، آینده را... پس چه شد که ترجیح دادند با دست خالی به جنگ شاه بروند و شهید بشوند؟ من که با فکر کردن به این چیزها پشتم به لرزه می افتد. احساس می­کنم در مقابل آنها خیلی کوچکم. احساس می­کنم وظیفۀ بزرگی بر دوش دارم، وظیفۀ بزرگی که دانش آموزان شهید 13 آبان، با دستهای کوچکشان بر دوش من گذاشته­اند. فکر می­کنم آنها خیلی بیشتر از من امام خمینی را شناخته بودند. امام با همۀ عظمتش در قلبهای کوچک آن بچّه­ها جا داشت. آن بچّه­ها، دلشان برای امام تنگ شده بود. نمی­توانستند جای خالی او را در ایران ببینند. نمی­توانستند حکومتی را که ایمان مردم را زیر پا گذاشته بود، تحمل کنند. نمی­توانستند ببینند آمریکا به خاطر قدرت ظاهری­اش، همۀ اعتقادات پدران و مادرانشان را لگدمال کند. آنها می­خواستند شاه برود. می­خواستند رهبر ایران، کسی باشد که بوی پیامبران و امامان را بدهد، می­خواستند رادیو و تلویزیون ما مثل مناره­های مسجد، بوی قرآن و نیایش بدهد. می­خواستند کتابها و روزنامه­های ما مثل محراب پیامبر، مثل منبر علی (ع)، مثل کتابهای مقدّس، پراز پاکی و زیبایی و معنویت باشد. نمی­خواستند وقتی پای تلویزیون می­نشینند، با دیدن صحنه­های غیراخلاقی از پدر و مادرشان خجالت بکشند. نمی­خواستند در سینما، در خیابان در کافه­ها و رستوران­ها، با آدم هایی روبرو شوند که بوی بد گناه از سر و روی آنها می­بارید. نمی­خواستند شاه مملکتشان، در مقابل غربی­ها مثل یک آدم ضعیف و بُهت­زده رفتار کند و غرور مردمش را با گدایی و چاپلوسی زیر پا گذارد. نمی­خواستند پدرانشان زیر بار ظلم و بی­عدالتی روزگار، کمر خم کنند. نمی­خواستند مادرانشان به خاطر فقر، به خاطر بی­سوادی، به خاطر این که زنهای برهنه و ثروتمند روزگار حقّ آنها را خورده بودند، روز به روز بیشتر تحقیر بشوند. نمی­خواستند خواهرانشان به خاطر معصومیت، به خاطر حجابی که داشتند، به خاطر آن که بلد نبودند مثل دخترهای بی­بندوبار خودشان را هفت قلم آرایش کنند، از رفتن به پارک، به سینما، به دانشگاه و ... محروم بمانند. چیزهایی که دانش­آموزان شهید 13 آبان نمی­خواستند ببینند، و چیزهایی که می­خواستند به دست بیاورند، آن قدر زیاد است که در کتاب و مجلّه جا نمی­گیرد. آرزوهای آنها آن قدر بزرگ و قیمتی بود که تصورّش هم برای من سخت است. پس صحبتم را خلاصه می­کنم و می­گویم: آنها بخاطر خدا، به خاطر قرآن، به خاطر معصومین (ع)، به خاطر امام عزیزمان، به خاطر پدر و مادرشان، به خاطر مردم کوچه و بازار، به خاطر مسجد، به خاطر مدرسه، به خاطر من و به خاطر شما از همه چیز گذشتند و در برابر گلوله ایستادند و شهید شدند، آیا درست است که ما به کار بزرگ آنها فکر نکنیم؟ یادتان باشد، از شما خواستم فقط فکر کنید، همین، آیا توقّع زیادی است؟ سردبیر

[[page 5]]

انتهای پیام /*