مجله کودک 06 صفحه 15

کد : 127824 | تاریخ : 10/08/1380

بودیم، فحش بلد نبودیم، برای همین کارمان فقط مو کشیدن بود و مشت و لگد انداختن. وقتی که از دعوا خسته می­شدیم، با هم قهر می­کردیم و یک چرت می­خوابیدیم تا خستگی­مان در برود. بعضی وقت­ها هم که حوصله­مان سر می­رفت، بند نافمان را می­گرفتیم و طناب بازی می­کردیم. بعضی وقت­ها یک سر بندناف را برادرم می­گرفت و یک سر آن را من و می­کشیدیم تا ببینیم کی زورش بیشتر است. توی بازی هم، برادرم جِر می­زد و ما دوباره کتک کاری­مان می­شد. همین بود که وقتی به دنیا آمدیم، برادرم زیر چشم من یک بادمجان کاشته بود و من هم یک نخ مو روی سرش نگذاشته بودم و او کچلِِ کچلِ بود. وقتی خواستیم دنیا بیاییم، دعوایمان حسابی بالا گرفت. توی شکم مامان، هر دوتایمان هم سن بودیم؛ اما هر کدام از ما که زودتر به دنیا می­آمد، بزرگتر حساب می­شد. آن قُلِ من که خیلی زورگو بود، می­خواست اول خودش به دنیا بیاید، من هم که دلم نمی­خواست تو سری خور او بشوم، دوست داشتم خودم اول به دنیا بیایم. اما تا خواستم زودتر بیایم، برادرم مچ دستـم را گرفت و مرا کشید عقب. حرصم درآمـد. تا برادرم خـواست بـرود، پشـت پایـش زدم و او محـکم خورد زمیـن. یعنـی خـورد به شکـم مامان، گمانم، مامان حسابی از دست ما دو تا عصبانی شده بود، چون همه­اش جیغ می­کشید. برادرم که افتاد، من از روی کله­اش پریدم تا شیرجه بزنم به این دنیا. اما برادرم بند نافم را دور پایم پیچاند و من گیر افتادم و بدبخت شدم. بعد خودش همان­طور که زبانش را برایم در می­آورد، خنده­کنان دستش را به دکتر داد و زودتر از من به دنیا آمد. من زدم زیر گریه و توی شکم مامان نشستم تا بند ناف را از دور پایم باز کنم. حسابی اوقاتم تلخ شده بود و گریه­ام بند نمی­آمد. شش دقیقه طول کشید تا خودم را از روی بند ناف نجات دادم و دستم را به دکتر دادم و به دنیا آمدم. همین بودکه وقتی من به دنیا آمدم، گریه می­کردم و برادرم می­خندید. دکتر از گریۀ من فهمید که برادرم مرا اذیت کرده، برای همین پاهایش را گرفت و او را آویزان کرد و زد دمِ باسنش. اخمهای برادرم توی هم رفت. دکتر دوباره او را کتک زد، برادرم می­خواست به او فحش بدهد، اما بلد نبود، بغضش گرفت. دکتر دوباره او را زد و این بار برادرم زد زیر گریه و من دلم خنک شد. با اینکه دکتر برادرم را تنبیه کرد، اما بدبختی من تازه شروع شد؛ چون برادر دوقلویم حالا دیگر شش دقیقه از من بزرگتر بود.

[[page 15]]

انتهای پیام /*