
شهرام شفیعی:
نوشتن برای بچهها را از خوردن
گزارش از: پناه فرهادبهمن
* آیا خاطرهای که خاص خودتان باشد، از امام دارید؟
بله، من در سن هفت سالگی امام رااز نزدیک دیدم، ایشان آن موقع تازه به قم رفته بودند. مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود. نکته جالب این است که از این دیدار، من به یک برداشت هنری رسیدم.
توی راه آنقدر به امام و وضعیت ظاهری ایشان فکر کرده بودم که تصویر خیالی دقیقی توی ذهنم شکل گرفته بود. تصویری از یک مرد بلند
قد و نورانی که کنار دیواری توی کوچه ایستاده بود و برای مردم
دست تکان میداد. شاید باورتان نشود؛ اما تصویر آنقدر ذهن
کودکانه مرا به خودش مشغول کرده بود که آن روز امام را به
همان شکل و وضع دیدم و هنوز هم همان جور به یاد میآورم.
درحالی که همه اطمینان دارند امام آن روز در کوچه نبودهاند. بله، گاهی تصویر ذهنی از تصویر واقعی پررنگتر میشود.
* خودتان را برای کودکان چگونه معرفی میکنید؟
کودکان مرا با کتابهای کودکانهام میشناسند که تعدادشان به شش تا میرسد. بیش از همه کارهای دیگری که
میکنم، دوست دارم برای کودکان بنویسم و نوشتن
برای بچهها را از خوردن نان خامهای هم بیشتر
دوست دارم.
* از خواهرزادهتان چه خبر؟!
الان دو سالش شده. او برای خودش یک جور ادبیات است و هر وقـت میبینمش پر از قصه میشوم. البته همۀ بچهها اینجوریاند.
* اولین دوستی که داشتهاید که بوده؟
[[page 20]]
انتهای پیام /*