
بگذار تو را یک کمی چاق کنیم، بعد جیم را هم پیدا میکنیم.» بیل گفت: «خوب کرین، حالا هرچه راجع به جیم میدانی بگو.» دیو گفت: «ما میتوانیم نقشهای بریزیموفردابه شهر برویم،چون فردا شنبه است و مدرسه تعطیل است وما میتوانیم جستجویمان را شروع کنیم.»
بیل گفت: «بیایید فهرستی از جاهایی که ممکن است جیم باشد، تهیه کنیم». کتی گفت: «اول من کفش کرین را در بیاورم بعد شروع کنیم.» کرین داشت کفشش را بهپا میکرد و گفت: «من... من هیچ وقت اینقدر دوست نداشتهام... شمـا خیلی با من مهربـانید.» کریـن، پسری که تمام عمر این اینقدر شجاعانه دربرابر چنین زندگی بدی ایستاده بود، بالاخره دوستانی پیدا کرده بود و حالا از خوشحالی داشت گریه میکرد.
در همین موقع آقای همستر آمد، سپس آقای دکتر و خانم استرانگ امدند و کرین را با مهربانی در آغوش گرفتند، اما دکتر استرانگ خبرهای بدی داشت.
او گفت: «امروز من به ادارۀ سرپرستی شما تلفن کردم تا بپرسم جیم کجاست، فکر میکردم آنها من را راهنمایی میکنند، چون من و مادر استرانگ تصمیم گرفتهایم شما دوتا را به فرزندی قبول کنیم. البته آنها هم مـیخواستـند به ما کمک کنند ولی خیلی دیر شده بود، چون جیم یک ماه پیش از پرورشگاه فرار کرده است. هیچ کس هم نمی_داند او کجاست. فقط میدانند که زخم پای او بدتر شده است.» آقای همستر گفت: «فردا روز تعطیلی من است. اگر همه آماده هستید، من از تمام مردم شهر کمک میگیریم تا جیمی را پیدا کنیم.» همه موافقت کردند. او ادامه داد: «من همۀشمارا به عنوان کارآگاه معرفی میکنم. بنابراین راحتتر میتوانید به دنبال جیمی بگردید.» بعـد هم یک کارت شناسایی به هر کدام از آنها داد. دیو گفت: «بهتر است دوتا دوتا برویم. اینطوری از امنیت بیشـتری هم برخورداریم.»
آقای همستر گفت: «ما به شهر که رسیدیم به دو گروه
تقسیم میشویم. کرین هم به عنوان راهنما شما میآید. ما از طریق رادیوی ماشین میتوانیم با هم در تماسباشیم.»سپس کرین فهرست مورد نظر را تهیه کرد وبه بچهها داد. آقای همستر اضافه کرد: «به پلیس شهر، ایستگاههای تلویزیون و روزنامهها هم خبر بدهید.»
صبح روز بعد آمادۀ حرکت بودند. آقای همستر گفت: «صبر کنید! خانم تانری کجاست؟» یکدفعه خانم تانری بادوپاکت پر از ساندویچ آمد که اگر نتوانستند برای ناهار بایستند ساندویچها را در ماشین بخورند.
سامی گفت: «حالا واقعاً آمادهایم.» و آنها به دنبال جیم به شهر رفتند.
«جیم کجاست؟ آیا آنها میتوانند او را پیدا کنند؟»
ادامه دارد
[[page 23]]
انتهای پیام /*