مجله کودک 11 صفحه 7

کد : 127888 | تاریخ : 15/09/1380

فیل که دیگر از حرفهای آنها عصبانی شده بود خرطومش را بلند کرد و چنان صدایی از خودش درآورد که نگو و نپرس. از صدایش همه جا لرزید. گرد و خاکی حسابی به پا شد. چهار خواهر و برادر هم چنان ترسیدند که هر کدام دو تا پا داشتند، دوتا هم قرض کردند و فرار کردند. از ترس صدای فیل نصف راه را تا ده خودشان دویدند، ولی بقیۀ راه. وقتی مطمئن شدند فیل دنبالشان نمی­کند، شروع کردند. به دعوا بر سر فیل. گلی بلنده می­گفت: «شکل بادبزن بود.» گلی کوتاهه می­گفت: «نخیر، درست مثل یک ناودان بود.» قلی زورمند به آنها می­خندید و مسخره­شان می کرد و می­گفت: «ای بی­عقل­ها! درست مثل یک تخت بود. حیف که نشد رویش بخوابم!» و قلی ریزه که مجبور شده بود با پای خودش تمام راه را برگردد، با خودش گفت: «خودم بهتر از همه او را دیدم. عجب ستون بزرگی بود!» ولـی همـه­شـان، گــاه بـه گــاه برمی­گشتند و باترس به پشت سرشان نگاه می­کردندو می­گفتند: «چه صدای عجیبی داشت. درست مثل صدای یک فیل!»

[[page 7]]

انتهای پیام /*