
ماجراهای بچههای جنگل
قسمت یازدهم
نویسنده: ایرن شولتز
مترجم: پرستو پورحسینی
غار تزئینی
در شمارههای قبل خواندید که:
بیل و کرین هر دو بچههای یتیمی بودند. روزی کرین در مدرسه با بیل دعوا راه میاندازد. ابتدا بیل تصمیم میگیرد تلافی کند، ولی بعـد میفهمد که کرین زندگی پردردسری داشتـه و در ضمن صمیمیترین دوستش یعنی جیمـی را از دست داده است و در نتیجه با کرین دوست میشود و به او کمک میکند تا جیمی را پیدا کند. آنها به شهر میروند. همه جا را جستجو میکنند، ولی بیفایده است. ناگهان آنها پشت شیشۀ فروشگاهی، کاغذی میبینند که روی آن نوشته شده است که نمایشگاه چوبی در گلخانۀ پارک برپاست. آنها که چند نامۀ رمزی از جیمی به دست آورده بودند، خیلی زود متوجه میشوند. چون این هم یکی از همان رمزهاست که توسط کتابرابینسونکروزو کشف کرده بودند. در نتیجه آنها به گلخانه میروند و به دنبال یکی دیگر از رمزها یعنی «غار» میگردند.
بچهها به پارک برگشتند و به گلخانه رفتند، ولی همانطور که آقای همستر گفته بود گلخانه تعطیل بود. آقای همستر
از شخصی که مسئول گلخانه بود، کمک خواست. او
درٍ گلخانه را باز کرد و همه وارد شدند. داخل آنجا
چند اتاقک بود. بچهها به اتاقکی رفتند که پراز گل
بود. کرین فریاد زد: «جیم ! جیم! جیمی!» همه
ساکت بودند و گوش میکردند. او دوباره صدا کرد:
«جیمی، منم کرین! تو اینجایی جیمی!»، ولی
فقط انعکاس صدای کرین به گوش میرسید.
کرین از آن مرد سؤال کرد: «کدام یک از این
اتاقکها غار دارد؟» او پاسخ داد: «راستش من
بیست سال است که اینجا کار میکنم، ولی
هیچ وقت غاری در این اتاقکها ندیدهام». آقای
همستر گفت: «در اینجا باید یک غار وجود داشته
باشد.»
آن مرد گفت: «نه، متأسفم، ولی به هر حال
[[page 24]]
انتهای پیام /*