
شب دیدار
شب نوزدهم ماه رمضان بود. ام کلثوم سفرۀ افطار پدر را آماده کرده بود. کاسهای شیر، دو تکه نان
جو و کمی نمک. پس از آن که علی (ع)
نمازشان را تمام کردند و کنار سفره نشستند،
با دیدن نان و شیر فرمودند: «فرزندم ! چرا
دو نوع خوراک؟ یکی از آنها برای من کافی
است. به خدا سوگند که ذرهای از آن را
نخواهم خورد، مگر آن که یکی را برداری.»
ام کلثوم کاسۀ شیر را برداشت و علی
(ع) نان و نمک را خوردند و پس از شکر
خدا دوباره برای نماز و دعا بپا خاستند.
حیاط خانه تاریک و ساکت بود.
مرغابیها در گوشهای از حیاط سر به زیر
بال فروبرده بودند. انگار هیچ کدام
نمیخواستند جز صدای دعای علی (ع)
صدای دیگری در خانه باشد. علی (ع)
تمام شب را تا نزدیک اذان صبح به دعا و
عبادت گذراندند؛ با نزدیک شدن وقت نماز
به پا خواستند، وضو گرفتند و عبا بر دوش
انداختند تا به سوی مسجد بروند. پاپوشهای
امام سنگینتر از پیش بودند؛ انگار
میخواستند مانع حرکت پاهای مبارکشان
شوند. مرغابیها سر از زیر بال بیرون
آوردند، بال گشودند و فریادزنان راه را
بر قدمهای امام بستند. امام فرمودند:
«لا اله الا الله».
ام کلثوم جلو دوید تا مرغابیها را از راه امام دور کند. علی (ع) فرمودند: «نه!
[[page 30]]
انتهای پیام /*